۱۳۸۷/۰۳/۰۴

مقايسه اي بين امام منصوص و منتخب يزدان با مدعيان امامت در اسلام سياسي

در نوشتار ذيل با توجه به حوادث اخير و موارد مطروحه از سوي دستگاه سركوبگر ولايت فقيه در ايران ، شامل دعاوي رهبريت و مديريت كره زمين كه موجبات تمسخر و خنده ي جهانيان را در پي داشته ، به بررسي مقامات امام عصر و منجي آخر الزمان از نقطه نظر شيعه خواهيم پرداخت تا خوانندگان محترم خود به بررسي و مقايسه اي بين امام منصوص و منتخب يزدان با غاصبين مقامات ايشان پرداخته و به حقيقت پوشالي و دروغين مدعيان اسلام سياسي بيش از پيش پي ببرند.
با استمداد از وجود مقدّس مهدوى، بحثى را در باب بررسي مقامات امام عصر و منجي موعود و مسائل حول اين موضوع آغاز مى‏كنم و از قصر معلوماتم در اين زمينه پوزش مى‏طلبم چرا كه الفباى معرفت آن سروَر كائنات، ريشه در مدارج مكنون توحيدى دارد و حركت در مرز فرهنگ آن رهبر غايب، مستلزم وفور اطّلاعات وافى از ناحيه سرمدى مى‏باشد كه در ظرف حقير نمى‏گنجد و مضاف بر ظرف درونى اين خاطي مى‏باشد. به اميد درك قلبى و اِشراف فكرى بر ظهور قريب‏الوقوع آن سالار فرشتگان و آرزوى وسعت نظر و شرح صدر در يافتن توفيقات روز افزون در انتظار سنگين پيشواى ملكوتيان و مساعده‏گيرى از مقام ولايت كلّيّه مطلقه منصوصه، براى تكميل اين نوشتار شريفه.
بدانید که پيگيري و بررسي مقامات امام غائب حضور قلبی را می طلبد که فراخور مدارج انحصاری آن حضرت باشد ؛ پس پرداختن به نوشتاري که نام و یاد سرور کائنات را تجلی میکند یک امر معمولی نخواهد بود. آیا پروردگارتان وی را به سِمَت قائم مقامی بر نگزیده ؟ آیا زمام امور گیتی را به او نسپرده ؟ آیا مرزهای هستی ، به قدرت این فرماندار منتخب یزدان ، شکل نگرفته ؟ بیائید و حساب ایشان را از سایرین جدا کنید و او را حاضر و ناظر در خلوت خود بدانید . در چنین چارچوبی باید ساعات عمر را در محضر حجت اکبر و اعظم الهی بدانيد و در تحصیل معرفت آن یادگار رسولان سرمدی ، بکوشید و از فوت وقت در نیل به کمالات مهدوی و کرامات امام به حق ناطق ، اجتناب کرده و به قانون انتظار ملتزم باشید . و به عنوان یک منتظر از هیچ کوششی در تشرف به محضر آن یار انبیاء غافل نشوید و مد نظر قرار دهید که از اهم واجبات درعصرغیبت ، خود سازی بوده و آن میسر نگردد مگر به ازدیاد علاقه به ولی مطلق آفرینش و علاقه از طریق دلبستگی به وجود مي آيد . و دلبستگي محصول شناخت بوده و شناخت با مرور کتابهای امام شناسی محقق میشود و کسی که امام منصوب غدیر را می شناسد هرگز به دنبال امامان مشابه نمیرود و نباید فراموش کرد که دهها روایت مستند از اولیاء مخصوص ربوبی در کتب معتبره ي بحار و کافی و من لا یحضر ، مسئله امامت و ولايت را منحصر در پیشوایان متذکره در شأن نزول و تفاسیر قرآن دانسته و مدعیان منصب اهل بیت را فاسد و دجال خوانده اند . بنابراین آیا تا کنون از خود پرسیده اید که معنای صاحب الامر چیست ؟ و علت تقریر چنین القابی برای آخرین سفیر آسمانی چه می باشد .
صاحب الامر یعنی دارنده گواهینامه رسمی از ناحیه خداوندی ، برای سرپرستی و رهبری موجودات عالم .
ولی عصر به مفهوم تولیت کلیه خلایق جهان است.
شما بگوید چه کسی می تواند این گونه دعاوی سنگین داشته باشد ؟ هر که گفت من می توانم لباس فطری امام زمان را بر تن کنم باید با منطق معجزه به تکوین شعائرش بپردازد .
بنگرید به قصص به جای مانده آن عزیزان را که چه سان بـا قدرت بی نظیـر شان درعوالم وجود تصرف می کردند و بود و نبود موجودات را بـه تغییرات دلـخواه می کشـاندند . خـاک را طـلا می کردند ، کـویـر را چشمه می دادند ، جنسیت مـرد و زن را دگـرگـون می نمودند ، درخت خشک را طراوت داده و به میل خود تغییرات اساسی میدادند ، فاصله مشرق تا مغرب را لحظه ای طی میکردند ، از اسرار زمین و آسمان خبر میدادند . آری حق تعالی اعجاز را ضمیمه کلام دوستان خود نمود تا امام صادق را از کاذب و ولی قهری را از ساختگی جدا نماید .
اين آقايى كه در فقدانش، فصول ، خدشه‏دار گشته و عقود ، بى‏ثبات است و اصول ، ناپايدار آمده ؛ تمامى متون نامرئى را در تصرّف دارد . برزخيان را سرشمارى مى‏كند ، دوزخيان را نهيب زده ، روحيّات را به انتظام داشته ، مَلَك را سرپرستى كرده ، جنّيان را امامت نموده و قواى طبيعى را به انسجام آورده . پس گفتگو در شخصيّت او ، سواى هر مقوله‏ايست كه آحاد بشر ، سر در لاك آن فرو كرده‏اند. اگر تنها به يكى از مدال‏هاى او بنگريد كه بر شانه‏اش درخشيده ، خواهيد دانست كه :
بقيّةاللّه ، يعنى زمامدارى هفت طبقه زمين و آسمان با مشارق و مغارب ويژه خود . به تعبير يكى از اسناد لاهوتى كه مى‏گويد : او پادشاه هزاران كهكشان نامعلوم و ناديده است و آيا قساوت در فطرت نيست وقتى بحث او را پيش‏پاافتاده فرض كنيد و در كتاب‏هاى غير وزين براى پيدا كردن مشترى‏هاى سطحى و عامى ، داستان‏هاى سبك و نسنجيده‏اى را مطرح نماييد كه در خور مقامات خدا داده او نباشد؟! مثلاً در جايى آورده‏اند كه ايشان به فردى در نماز ، اقتداء كرده! آيا امام منصوب يزدان به امامت زمينيان مى‏رود!؟ و در ورقه‏اى آمده كه : ايشان به كسى گفته‏اند « التماس دعا »!! آيا مُجيبِ دَهر كه تبلور صمديّتِ ربوبى بوده ، به مخلوق دست و پا بسته‏اى ملتمس مى‏شود كه دعايش كند!؟ و از اين نوشته‏ها بسيار است كه وجدان برگرفته از بعثت ، شرمگين صفحاتش بوده و كلّاً مبيّن اين حقايق است كه اكثريّت قاطع مردم ، او را نمى‏شناسند و از فهم خداپسندانه ، به دورند و لذا وظيفه ما كه بيعت او را به ذمّه داريم آنست كه با مدارك پشتوانه‏دار دينى ، سطح معرفت خود را ارتقاء دهيم و آنگونه كه حكيم لايزال ، ترسيمش نموده به تعظيمش برخيزيم و او را سواى خاكيان بدانيم و حاضر به معاوضه او با همنوعان خويش نشويم تا ما را در حريم جبروتى خويش ، جاى داده و افتخار مصاحبتمان دهد و چشم‏هاى ناقابلمان را فروغى جاودانه آيد.
گزيده اي از نوشته هاي آيت الله سيد حسين كاظميني بروجردي
در معرفت پيشواي دوازدهم شيعيان حضرت بقيه الله الاعظم

۱۳۸۷/۰۲/۳۰

روضـه مـادرم:

او خانمی بود ، شایستة بالاترین تعاریف . مادری بود ، الگوی تمامی مادران در هر عصر و نسلی . همسری بود ، مهربان که مهربانی را با اخلاق خود ، ترسیم نموده بود . معلّمي بود ، آگاه به اصول تربیتی. مصلحی بود ،که صلاح دین و دینداری مردم را ارائه می داد . زاهدی بود ، که تشریفات را با همه فریبندگی ، جواب کرده بود. عابدی بود که عبادت را با اقیانوس اخلاصش، معنا می کرد. دختری بود که پدر را مادری نموده و باب تاجدارش ، بر بوسه هایی که به دستانش می زد ، افتخار می کرد و خود را فدائی او می دانست .
و اکنون ، سالگرد مرگ اوست . او در جوانی مُرد ، در حالیکه پسرش را در شش ماهگی ، سقط نموده و بر اثر شدّت جراحات وارده در هجوم لاشخوران بی وجدان ، به بستر رنج و درد افتاده ؛ چهار فرزند دلبندش را غریبانه وداع گفت و در زمانیکه پسر کوچکش ، مادر را ملتمسانه صدا می زد ، مرغ روحش از کالبد مطّهرش ، جدا گردید و چراغ خانه بیت مظلوم مدینه را خاموش نمود.
داستان مادرم ، یک تراژدی غم بارست ؛ هر کس بخواند میگرید و آنکه بشنود می لرزد ؛ او دارای بهترین شجره در توراث است ؛ عالیترین نشان را از انبیاء دارد ؛ تعاریفی که از او جدا شده ، معنویات را شکل می دهد ؛ آنگاه که پدرش ، از ناحیه ربوبی ، مسئولیّت هدایت جهان را به عهده گرفت ، او چون یاری دلاور از پی حمایت سفیر ، منتخب شد ؛ برای بابای عزیزش ، پرستار و خدمتکار و سنگ صبور و مشاوری کارشناس بود.
به اتّکاء او انتظام دینی ، مستقر گردید و بـار ثقیل تعّـهدات را به منـزل مقصود رسانید. بعد از ابتلاء به یتیمی مادر ، روی پای خود ایستاد و طعم تلخ تنهائی را از کام پدر ، دور نموده و همواره در موضع دفاع از آرمانهای باب گرانقدر خویش بود .
تاریخ نگاران در هر زمانی به این نکته ي مبهم می رسند که چرا با آنهمه عظمت و مقام ، با اشدّ مصائب ، بهاران عمرش را به خزان گرائید ؟ مگر با یک شهروند معمولی ، چنین می کنند که با او در آن شرایط خاص و انحصاری انجام دادند . و راز این مطلب در فرمولهای سیاسی می باشد که نقش این بانوی ممتاز در جامعه چه بود و چگونه سیاستمداران را به سیاست الهی ، تنبيه میکرد !
محاربین حق ، بعد از تعویض قدرت ، کانال اصلی و طبیعی را مسدود نمودند و در یک کودتای از پیش طرّاحی شده ، حاکمی را بر کرسی نشاندند و قصد انشعاب در شریعت را نشانه گرفتند و مرکز اصالت و قداست را بایکوت نمودند و به حصر منزل وحی ، مبادرت کرده و بازوان توانمند حیدری را شکستند و در این میان ، یک منادی و مبشر بود که جامعه را هوشیار میکرد و آن ، فاطمه بود که یکّه تاز میدان مبارزه با نامردمان روزگار گردید . اگر شخصيّت ذاتی زهرای مرضیّه را همراه با ذکر عناوین ماورائی در محاسبات جنگ طلبی بدخواهانش قراردهید در می يابید که چه جنایتی بر علیه آرمان عدالت و انسانیّت ، رخ داده و چسان ، خط امتداد استبداد به اوراق تقویم رسیده و خونریزی های وحشتناکی را در بستر زمان و زمین ، ترسیم نموده . در بیدادگاهی ، حوریّة گیتی ، به محکمه رفت که در آن ، موازین لاهوتی به حساب نمی آمد و ملاک در تشخیص مسائل ، نفـوس بی مقـدار و پست بودند که نتیجه ای چنین داد : دخت نبـوی ، محکوم به فنـا گردید ؛ وسیله قتل ، خونریزی های دوران نفاس ؛ ابزار لازمه ، مردم بی فرهنگ و شکم پرست!
دستور کار ، کشاندن علی به مسجد به جهت گرفتن بیعت خلافت از او به نفع خلیفه ي غاصب ؛ بهانه ي تهاجم به منزل مقدس ، ترک جماعت علی و خانه نشینی اعتراض آمیز ؛ شروع کار با دعوت علی به خروج از خانه ، علی بیت الحق خارج نمی شود ، زیرا که همسرش نمی گذارد ، محدّثه ، حافظ ولایت حقّه است ، کانون مشعشعی که عالَم را آفتابی میکند ، اکنون در کام آتش قرار گرفته ، آتشی فرای هیزم و روغن!
آتش کینه های قدیمی ، حرارت شمشیرهای جاهلی ، گدازه های نفاق و خودخواهی ، زبانه های آتش ، خیلی حرفها دارد که به گوش تذکره نویسان ، بگوید ؛ شکستن درب چوبی میخ دار با پای محرّک قیام باطل ، مبیّن آنست که وی با این دو پـا ، منبع وحی را زیـر و رو می کند و حکومت غدیـر را لـه می نماید . کوفتن حریم نبوی ، مجوّزی برای ستمها و غضب ها و هتک حرمت های بعدی شد که در سیره ي امامان آسمانی ، در هر یک از مشاهد مشرّفه ، شاهد وقایع آن بودیم . باری ؛ نگهبان منزل ، عذراء بتول به پشت درب آمد و زبان به موعظه گشود که ای فراموش کاران مگر ندیدید که رسول خدا بی اذن ، وارد این مکان نمی شد حال به خیال تجاوز آمده اید ؛ اما کلمات مام هستی ، گوشهای گرفته و بن بست را باز نمی کند و آنها اصل هدف را که کشتن « اِنسیّه حوراء » بود دنبال کردند و وقتی که دانستند وی در دسترس است درب سوخته را بر روي یادگار جبروت فرو ریختند و میخهای موجود در وسط درب را که کاملاً سرخ شده بود به سینه مادر بی دفاع ، وارد کردند و نالة مهربانترین زن کرة خاکی را به فضا رساندند و همه ما را داغدار زیبا ترین گوهر آفرینش کردند ، درب ، شکسته شد و اوباش بی وطن به داخل منزل ریختند و منتخب خدا را با زننده ترین شکل به کوچه بردند و با ریسمان ارتجاعی به مسجد ضرار کشاندند و به قول خودشان ، رأی علی را در صندوق حکومت ریختند و سنگ جفا را بر گردون ي دین ، نصب نمودند . آری ؛ در شرایطی به سوگ مادرمان نشسته ایم که با همه وجود ، مصیبتهای او را درک می کنیم و غم درونی وی را می فهمیم . خاطرات موحشی از او به یادگار مانده که هر تلاوت کننده ای را متأثّر می سازد ؛ کتک خوردن عزیز دردانه ي نبّی مکّرم ، مسئله ای نیست که به سادگی از آن بگذریم ، شلّاق خوردن او ، موضوع پیش پا افتاده ای نمی باشد که به مرور زمان سپری نماییم ، دستی را که پیامبر می بوسید به امواج تازیانه بسپارند ، جرمی است که که به تاوانش میلیونها ظالم را باید قصاص نمود ؛ کسی که با عمر کوتـاهش جـزء بکّائون ( بسيار گريه كننده ) شود مـایه عبرت می باشد و تـازه ، مـانع گـریه کردنش هم بـاشند و بگویند که تو با نـاله ات ، جنگ روانی علیه شیاطین موجود ، به راه انداخته ای و او را به خاطر گریه هایش از شهر بیرون کنند و به قبرستان برود و در زیر سایه ي درختی ، به تداوم آه و ناله بپردازد و باز به قطع آن درخت ، مبادرت کرده تا جایی برای ناموس خدا نباشد که با پروردگارش ، نجوا کنند .!
اثر آيت الله سيد حسين كاظميني بروجردي