۱۳۸۷/۰۳/۳۰

سکولاریسم و مسئله ما

همانگونه که پیش زمینه فکری "سکولاریسم" در اروپا با ظهور مارتین لوتر، کشیش اصلاح طلب آلمانی، و مکتب اعتراضی او از دل مذهب مسیحیت بوجود آمد، ما نیز باید با نقد کلیت "اسلام سیاسی" و دامن زدن به یک نهضت خردگرایی از درون خود اسلام، اساس یک جریان دینی اعتراضی را که با اندیشه "سکولاریسم" سازگاری داشته باشد، پی ریزی کنیم ...

همانگونه که پیش زمینه فکری "سکولاریسم" در اروپا با ظهور مارتین لوتر (۱۵۴۶م- ۱۴٨٣) ، کشیش اصلاح طلب آلمانی، و مکتب اعتراضی او از دل مذهب مسیحیت بوجود آمد، ما نیز باید با نقد کلیت "اسلام سیاسی" و دامن زدن به یک نهضت خردگرایی از درون خود اسلام ، اساس یک جریان دینی اعتراضی را که با اندیشه "سکولاریسم" سازگاری داشته باشد، پی ریزی کنیم.
" تلفیق دیانت‌ و دولت " ، فکری است ناصواب که ربطی به اصل و ذات ادیان توحیدی و گاها غیر توحیدی ندارد. در واقع ریشه پیدایش این فکر همیشه از آنجایی بوجود آمده که مردمانی سودجو و قدرت طلب، ضمن بهانه قرار دادن دین توانسته اند با قرائت قدرت طلبانه از دین ، مردمانی را با خود همراه سازند. در اصول راستین تعلیمات دینی ادیان ابراهیمی، طرح این مسئله به انحاء مختلف اشاره و گوشزد شده است. بحث چرایی و چگونگی پیدایش اندیشه التقاطی دین و دولت در فرهنگ ایران زمین نیز از دیرباز شناخته شده و قدمت آن حتي به تاریخ اسطوره ای ما می رسد. چنانکه این بحث در داستان جمشید و ضحاک و همچنین در داستان اسفندیار اشاره شده و حکیم ابوالقاسم فردوسی آن را به زیبایی تمام بیان کرده است. حتي روشن تر از آنها فردوسی در نامه رستم فرخزاد به برادرش این بحث را باز می کند.
درعین حال باید توجه داشت که اساس شکل گیری تمدن ها و دولت ها در گذشته، اغلب بر پایه قدرت و حس بقای فردی و قومی بوده است. به عبارت دیگر از آنجایی که در انسان، قدرت نیاز بقای فردی و قومی در جهت ادامه زندگی و رسیدن به مواهب طبیعی از سایر نیازهای او، از جمله نیازهای روانی و روحی او، قوی تر است، انسانها در جایی که از فرهنگ و دین سالمی برخوردار نباشند در وهله نخست روی به قدرت می آورند و سعی می کنند در ارتباط با خواسته های زمینی خود هرچه قوی تر گردند. این باعث شده که آنها حتا دین و آیین شان را که می باید آنها را برای تعالی روحی و انسانیت تربیت نماید، وسیله ای می کنند که بتواند آنها را در رقابت با دیگر انسانها در موقعیت بهتری قرار دهد. از اینرو قدرت طلبی و برتری جویی مشخصه اصلی کسانی است که می خواهند از تلفیق دین و دولت (یا ایدئولوژی و قدرت) به همه خواسته های نا مشروع زمینی و توسعه طلبانه خود نائل آیند. بر این اساس می بینیم که علی رغم اندیشه های پاک زرتشت در گات ها، و آشنایی ایرانیان از دیرباز با سرنوشت جمشید (که در اسطوره های کهن ایرانی از آن یاد شده است)، باز برخی از ایشان (ساسانیان) بر بنیان فکر " تلفیق دین و دولت " دولت تشکیل می دهند و طی ۴۲۷ سال (از ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی) حکومت، بر بخش عظیمی از جهان آن روز تسلط پیدا می کنند.
در قرآن کریم نیز در پیوند با مذمت مذاهب قدرت طلب و طریقه هایی که از دین قصد دنیا خواهی دارند ( بویژه حاکمیت های مذهبی )، بسیار سخن گفته شده که به دلایل روشن هیچگاه فرصت تبلیغ و انتشار پیدا نکرده است. دلیل این مسئله هم چیزی نیست جز اینکه بعد از مرگ پیامبر، مسلمانان در ارتباط با پیام پیامبرشان خلط مبحث کردند و آخر الامر با رویکرد به قدرت و تلفیق دین و دولت، اسلام را به یک دین سیاسی محض تبدیل کردند. با ادامه دار گشتن آن اسلام (البته در شکل ها و فرم های گوناگون)، اینک مسلمانان اغلب چنان گمراه گشته اند که قادر نیستند، دروغها ، افتراها و پیرایه هایی که ملاها و مفتی ها و صوفی ها در طی این قرون و اعصار به این آیین بسته اند، را از آن باز شناسند. این است که امروز اغلب جوامع به اصطلاح اسلامی (بویژه ایران ما) در چنبره فکر شیطانی " تلفیق دین و دولت " گرفتار آمده اند و راه نجاتی برای آنها ( و ما ) متصور نیست.
حال اگر برای رفع این معضل بپذیریم که " سکولاریسم " راه حل نهایی خرد گرایانه ما در جهت بنای یک حکومت دموکراتیک در ایران است، در آن صورت چاره ای نداریم جز آنکه با بررسی سکولار متون دینی ، از درون خود اسلام، بر پایه مستندات تاریخی و دینی ، پیش زمینه های فکری پیدایش یک نهضت اعتراضی را بوجود آوریم. نهضتی که بتواند در راستای ایجاد نهاد "سکولاریسم"، ما را در باز شناسی یک اعتقاد سالم اسلامی نیز یاری رساند.
باید توجه داشت که بین اعتقادات مذهبی "آیت الله" های شیعه و "پاپ" های کاتولیک شباهت های بسیار است ؛ با این تفاوت که جامعه ما (به دلیل نوع جغرافیای سیاسی آن و گسترده بودن خاستگاه های اقوام ایرانی و قشرهای مذهبی و فکری متفاوت اش) شباهتی با جامعه اروپای آن زمان ندارد. به همین دلیل ما هنوز "مارتین لوتر" زمان و جامعه ی خویش را نمی شناسیم و یا اگر بشناسیم بخاطر ارجح بودن مطالبات دیگری که داریم از وجود "مارتین لوتر"های ایرانی خودمان و کمکی که آنها می توانند در این راستا به ما بکنند، غافلیم. درحالی که اگر خواسته باشیم از شر مزاحمت های "پاپ های مسلمان نما" ي وطنی مان رهایی پیدا کنیم، ناچاریم به همان طریق که فرمانروایان آلمانی از فکر و نامه اعتراضی مارتین لوتر حمایت کردند (بخاطر آنکه می خواستند خودشان را از حیطه حکومت پاپ ها خارج سازند) می باید از همه محققانی که از طریق دین ، اعتقادات "آیت الله" ها را زیر سئوال می برند، مجدانه حمایت کنیم . چراکه باید بدانیم که در پی انتشار نامه مارتین لوتر به پاپ (لیو دهم- ۱۴۷۵-۱۵۲۱م Leo X) بود که یک نهضت فراگیر اجتماعی بوجود آمد، نهضتی که در اصل، مخالفتی با اصول اعتقادی مردم نداشت اما تضادهای قدرت طلبانه و سلطه گرایانه پاپ ها را زیر سئوال می برد. پیش زمینه جریان "سکولاریسم" در اروپا این چنین پدید آمد و این چنین به یک نهضت فراگیر خردگرایی تبدیل شد. درحالی که در کشور ما پیش زمینه این فکر هنوز شکل نگرفته و جا باز نکرده است. ایرانیان، ولو آنکه مخالف حکومت آخوندی باشند، اما بیشترشان یا طرفدار "سروش" و "پیمان" و "شریعتی" اند (یعنی اسلام سیاسی) یا آنکه از موضع ناسیونالیستی و ایدئولوژیکی (اغلب کینه ورزانه) با دین اسلام و مذهب تشیع مخالفت می کنند.
به نظر من دکتر جواد طباطبایی درست می گوید که:
نظریه‌ی‌ “وحدت‌ دیانت‌ و سیاست‌”، در ایران‌ ، با ایدئولوژیک‌ شدنِ‌ اسلام‌ پیوند دارد.
جدایی دین‌ و دولت‌ در اسلام‌، باید به‌ معنای ‌ایدئولوژی‌زدایی‌ از آن‌ باشد وگرنه‌ سکولاریزاسیون‌ در مورد اسلام‌ مفهومی‌ یکسره‌ بی‌معناست‌.
متاسفانه به علت اینکه جریان روشنفکری ما از دل اعتقادات مذهبی ما بیرون نیآمده ، بلکه آن متاثر از جریانات روشنفکری اروپا در این دو قرن اخیر است، اغلب فراموش می کنیم که پیش زمینه های فکری جریانات خردگرایی در اروپا از دل مذهب کاتولیک بوجود آمده است. به عبارت دیگر، اگر از داخل خود مسیحیت کسی ظهور پیدا نمی کرد که ایرادات باور کلیساییان و پاپ را (بر اساس تعلیمات عیسی) به آنها یاد آور شود ، آنگاه نه جریان خردگرایی نضج می گرفت و نه اینکه احتمالا به این صورت، این فرصت برای همه ما بود که اینک در خارج از کشور، آزادانه عقایدمان را مطرح سازیم. این است که وقتی در کشور ما طوفان انقلاب برپا می شود از روشنفکران ما کسی نیست (یا کمتر کسی است) که به درستی آن را بشناسد و یا در شکل دادنش دستی نداشته باشد. قصد من در این نوشته آن نیست که از روشنفکران مان انتقاد کنم بلکه قصد دارم که بگویم همانگونه که ما نمی توانیم با استفاده از یک جمله از وسط یک متن، کل آن را معنی و تفسیر کنیم همین طور نمی توانیم با برداشت از یک بحث روشنفکری منقطع از یک جریان ۵۰۰ ساله خردگرایی ، کل میراث فرهنگی بشر از تاریخ ادیان (بخصوص اسلام) را مورد انکار قرار دهیم. از این روست که به نظر من جریان روشنفکری ما، بویژه روشنفکری مذهبی ما ، در راستای سالمی قرار ندارد.
امروز اما، فکر "سکولاریسم" از آنرو مطرح است که در این عصر انسانها بر حسب خساراتی که از بابت جنگهای برتری طلبانه ایدئولوژیکی بر آنها وارد آمده بیشتر از هر زمانی با موضوع حقوق فردی ( شهروندی) و طبیعی شان آشنایی پیدا کرده اند. چیزی که در گذشته تاریخ (به دلیل غلبه فکر " تلفیق مذهب و قدرت") و حتا در نیمه اول قرن بیستم (به دلیل غلبه اندیشه "تلفیق ایدئولوژی و قدرت") اصلا وجود نداشته و اگر در لا به لای متون قدیمی و دینی به آن اشاره شده هیچگاه فرصت مطرح شدن پیدا نکرده است.
متاسفانه از آنجایی که بازسازی دوباره کشور ایران (بعنوان یک کشور مستقل و دولت فراگیر) بعد از سقوط ساسانیان اول بار به واسطه کوشش های فکری خاندان صفوی تنها با تکیه کردن بر مذهب "تشیع" عملی شده، و بعد از آنها نیز این سیاست به توسط حکومتهای بعدی تداوم یافته، به هر حال (خوب یا بد) تار و پود وحدت ملی ما ایرانیان به نوعی با این مذهب گره خورده است. مضافا اینکه ما امروز با نسل جدیدتری از آن "شیعیان صفوی" روبرو هستیم که توانسته اند، با ایدئولوژی کردن "اسلام " و همراه کردن قشرهای عظیمی از مردم عقده مند و کینه جو، کار را از آنچه بود سخت تر نیز بکنند.
در شرایط کنونی که ملاها به ثروت های بی حساب باد آورده دست پیدا کرده اند و پیروان فکر "اسلام سیاسی" بهره های مادی کلان از آن می برند، کار آزادی خواهان ایرانی در جا انداختن فکر "سکولاریسم" بسیار سخت خواهد بود، چرا که پیروان فکر "اسلام سیاسی" این سنگر قدرتمند سودآور را دیگر به سادگی رها نخواهند کرد.
بنابراین اینکه ما بگوییم:"ما مخالفتی نه با دین، نه با مذهب و نه با ایدئولوژی داریم، اما معتقدیم که همه ی اینها را باید جدا از قدرت سیاسی نگاه داشت تا دموکراسی، گوناگونی عقاید، و آزادی بیان مردمان ممکن شود و جامعه از خطر تحمیل یک عقیده و رفتار و گفتار رهائی یابد." باعث نمی شود که آنها ار خر "شیطان تلفیق دین و دولت" پایین بیایند. ( 1 ) برای اینکه این موضع، با اعتقادات قدرت طلبانه آخوندها و روشنفکران مذهبی درگیر نمی شود، در نتیجه در متن جامعه سیاست زده و مذهب زده ما، یا بازتاب پیدا نمی کند و یا اینکه از طرف طرفداران فکر "تلفیق دین و دولت" مورد مخالفت شدید قرار می گیرد. به عبارت دیگر، درجایی که آنها به ثروت های باد آورده دست پیدا کرده اند و کلیه امکانات تبلیغاتی جمعی ما را در اختیار دارند، مشخص است که این فکر (بخصوص زمانی که از طرف مخالفان به اسلام مطرح شود) در جمع افکار عمومی کشور جا باز نمی کند.
به نظر من پیشنهاد "سکولاریسم" بعنوان یک راه حل نهایی، تنها زمانی می تواند مفید واقع شود که از جانب خود مسلمانان مطرح شود. آنهم در جایی که آنها بتوانند با استناد به مبانی اصلی باور اسلامی، با پیروان فکر تلفیق دین و دولت بگونه علمی درگیر شوند. به عبارت دیگر ما زمانی می توانیم با پیروان فکر تلفیق دین و دولت در گیر شویم که بتوانیم با طرح یک "اسلام اعتراضی"، بر اساس خود اصول اعتقادی اسلام، "تشیع آخوندی" و "اسلام ایدئولوژیک" را مورد نقد قرار دهیم.
ما اگر ثابت کنیم که مذهب ملاهای جبل عاملی ربطی به دین اسلام و حتي آیین تشیع (به آن مفهوم که در ۲۰۰ سال اولیه تاریخ اسلام به توسط امامان دور از حاکمیت تبلیغ می گشته) ندارد، آنگاه با استفاده از تعلیمات قرآنی و تفسیراتی که در این زمینه بسیار است می توان مسلمانان ایرانی را به پذیرفتن این فکر که دین از حکومت جدا است، قانع سازیم. اگر نیت ما بر صلح باشد و نخواهیم کشورمان ویران شود، باید بکوشیم تا از راه خود دین و بازخوانی درست متون اسلامی، بویژه قرآن کریم و کتب قدیمی تر شیعه (مانند نهج البلاغه و اصول کافی) راهی را بیابیم که بتوانیم به این هدف نائل شویم.
ما چاره ای نداریم جز اینکه با مبلغان فکری "تلفیق دین و دولت" و همه آنهاییکه پشت قدرت مذهبی (کم رنگ یا پر رنگ) پنهان شده اند، باب یک گفتگوی دوجانبه را باز کنیم. ما براحتی قادریم که نظریه "ولایت فقیه" و همچنین کلیه برداشت های مذهبی ملاها را با استفاده از این متون نقد کنیم. اینکار از عهده روشنفکران مذهبی بخصوص آنهایی که پشتیبان "اسلام ایدئولوژیک" هستند، بر نمی اید. زیرا آنها افکارشان بیشتر در توجیه فلسفه قدرت است و به همین خاطر آنها همیشه در کنار مذهب قدرت طلب قرار می گیرند.
توصیه من به روشنفکران سکولار و روشنفکران لاییک این است که دست از لجاجت و کینه ورزی نسبت به مذهب بردارند؛ بلکه با بکارگیری یک برنامه مشخص و هدفمند، به یک جریان اعتراضی از درون خود اسلام دامن بزنند که بتواند باور رهبران مذهب ولایت طلب (و همچنین طرفداران اسلام ایدئولوژیک) را زیر سئوال ببرد. ما اگر به یکپارچگی و وحدت کشورمان علاقه مند باشیم و اگر نخواهیم که کشورمان با عملکرد بد دوستان نادان و بدکنشی دشمنان دانا و غدّار فرو پاشد، آنگاه مجبوریم که در طرح و گسترش یک ادبیات سالم اسلامی بکوشیم و از خود مایه بگذاریم.
ما از "اسلام سکولار" و به دور از قدرت، دور نیستیم. زشتی تلفیق دین و قدرت برای اغلب اندیشمندان اسلامی(بویژه برای آنهایی که از قدرت و از قدرتمندان دوری می جسته اند) تا پیش از تاریخ ورود آخوندهای جبل عاملی به ایران و پیروی کامل آنها از مقاصد سیاسی پادشاهان صفوی، اصلی شناخته شده است. این موضوع اساس یکی از موثق ترین روایات نبوی است که فرمود: "فقها تا هنگامیکه وارد دنیا نشده اند و از رویه سلاطین و قدرتمندان پیروی نمی کنند، امین پیامبرانند، اما همینکه وارد دنیا شدند، نسبت به دینتان از آنها بر حذر باشید." (اصول کافی ج اول ص ۵٨).
از اینگونه احادیث در کتب شیعه فراوان داریم. حتا در قرآن موارد بسیاری است که می توان آنها را مطرح ساخت. (من خود در این زمینه بسیار کار کرده ام که هنوز منتشرشان نکرده ام)
با این حال ممکن است کسانی بگویند که پیامبر اسلام خودش به قدرت نزدیک شده و کسی بوده که در شکل گیری تلفیق دین و قدرت در اسلام اول گام را برداشته است. در پاسخ باید بگویم که پیامبر هرگز به قدرت نزدیک نشد و هرگز قدرت را به جهت رسیدن به منافع شخصی و حتا قومی و قبیله ای بهانه قرار نداد. بلکه او به این دلیل به حکومت رسید که بخاطر مهارت هایش در مذاکرات مربوط به برقرار کردن صلح بین قبائل عرب توانسته بود اعتماد و بیعت ایشان را به دست آورد.
پیامبر به نیابت از مردم و با بیعت گرفتن از آنها بود که توانست حکومت کند. او اگر رسول الله بود، بر اساس خود قرآن، بر طبق آیات ۶ سوره مکی شوری و یا آیه ۱۲ سوره مکی هود و یا آیه ۹۲ سوره مدنی مائده، حیطه رسالتش در این بود که فقط دین خدا را ابلاغ کند و مردم را با پند و اندرز، بشیر و نذیر باشد. همین و بس. اما بعد از هجرت به مدینه، اگر او جنگ کرده ، صرفا به این خاطر بود که او جدا از رسالتش، حاکم آن مردمی بود که به او رای داده بودند و از او انتظار داشتند که آنها را در مقابل تعرضات دشمنانشان محافظت کند. مثل هر فرمانداری که برحسب آرای عمومی مسئولیت دارد از شهروندان کشورش در مقابل دشمنان دفاع کند.
چرا پیامبر فرمود : " فرزند زمان خود باش؟" یا که در سوره "والعصر"، در قرآن کریم، خدا به عصر و دوره قسم می خورد که " همانا انسان در خسران پیچیده شده است". مشخص است که خسران مربوط به عدم شناخت شرایط زمانی هر عصر و دوره است که اغلب انسانها در این خصوص ساده اندیشی می کنند و بدینگونه با عمل کردن به احکام پیشینان شان، به خود و خانواده و جامعه شان صدمه و خسارت وارد می کنند. چنانچه پیامبر گفت: "هرکس که بمیرد و امام زمانه خود را نشناسد، به عصر و زمانه جاهلیت مرده است؟" زیرا شرایط هر زمان فرق می کند و ما از نظر مذهبی موظفیم که شرایط زمانه خودمان را بشناسیم. این مسائل همه در کلام علمای قدرت طلب "شیعه" خلط مبحث شده و آنها همه بندگان خدا را با پیش کشیدن داستانهای خیالی و من درآوردی ، بکلی گمراه ساخته اند.
پیامبر در طول زندگی خود هرگز نظریه ای مانند نظریه "ولایت فقیه" اختراع نکرده است که حکومت را در عده ای خاص (حتا اهل بیت خودش) محدود و منحصر کند.
داستان حکومت امویان، عباسیان، غزنویان ، خوارزم شاهیان ، سلجوقیان و عثمانیان و صفویان و ... همچنین "ولایت طلبی" ملایان ما به هیچ رو با سنت محمدی مطابقت ندارد و آن حکومت ها و این ولایت ها با هیچ چسبی به اسلام نمی چسبد. چراکه اسلام دینی نیست که در آن حاکمان بتوانند به حکومت مطلقه برسند و یا آنکه آن را دست به دست به فرزندان شان و رفقای شان منتقل کنند . امر حکومت در اسلام فقط و فقط به مردم مربوط است و مردمند که می توانند در آن دخل و تصرف کنند. درحالی که رسالت موضوعی است که به خدا مربوط است و امر آن در هیچ حالی در اختیار مردم قرار نمی گیرد. بعبارت ساده تر، بنا به اعتقادات اسلامی، مردم در ارتباط با امر رسالت (دین) همه بیکاره اند درحالی که در ارتباط با امر حکومت آنها همه کاره اند و می توانند به هرگونه که بخواهند رای بدهند و نظر بدهند و آن را تغییر دهند و حتا اگر خطا کنند پای خطای شان نیز بایستند.
اساس و بنیان باورهای ایدئولوژیک از جمله "اسلام سیاسی" همه بر ولایت طلبی و تبعیضات تکبرآمیز (جنسی و قومی و صنفی و مذهبی) است. درحالیکه در اصل تعلیمات اسلامی تصریح شده که انسانها همه از یک زن و مرد آفریده شده اند و اگر گوناگون اند از آنروست که از هم شناخته شوند، نه آنکه کسی (از نظر جنسی) و قومی (از جهت مذهبی و نژادی) در این جهان بر دیگری برتری داشته باشد. برتری تنها در جهان بعدی آنهم در نزد خدای یکتا معلوم می شود و آن مربوط است به پرهیزکاری.
آنچه مسلم است تجمع قدرت در یک فرد یا یک حزب و گروه، پدیده ای است خطرناک که می تواند همه چیز را پیرامون خود فاسد کند (حتا دین را). از اینرو معنای اتهام "مفسد فی الارض" از دیدگاه دین، جز به آخوند ولایت طلب و و ایدئولوژیست قدرت طلب (یعنی مشرک، کسی که خداگونه حکم می راند) اطلاق نمی شود. چرا که او با این تداخل کردن دین و قدرت درهم و خلط مبحث در امور دینی، دین را که در واقع باید نمک این جهان (برای حفظ و حراست از مقام انسانی) باشد، فاسد می کند. او با کشتن انسانها و نابود کردن فرصتها و ظلم (آنهم بنام دین) درواقع همان کاری را می کند که شیطان می کند و بدینگونه انسانها را از دین و خدا گریزان می سازد.
در هر حال از آنجایی که اسلام بر اساس پیام برابری شکل گرفته و در جایی که پیامبر آن اذعان دارد که: "او نیز بشری است مثل سایر افراد بشر"،به عنوان یک باور دینی نمی تواند با اندیشه "سکولاریسم" و برابر بودن همه انسانها در ایجاد یک حکومت دموکراتیک منافات داشته باشد. بر پایه این اصول اعتقادی است که معتقدم اسلام در اصل و ذات خود با "سکولاریسم" سازگاری کامل دارد و بر اساس همان اصول باور دارم که می توانیم در میدان مبارزه فکری و عقیدتی با پیروان نظریه "ولایت فقیه" و دیگرانی که از فکر ناصواب "تلفیق دین و دولت" دفاع می کنند پیروز و کامیاب بیرون آییم . ان شاء الله
پانویسها: 1- مراجعه کنید به شرح " مواضع ما " ( ماده پنجم ) در سایت " سکولارنو"، نوشته دکتر اسمعیل نوری علا
نکته : با عرض پوزش از نویسنده مطلب، بدلیل طولانی بودن این نوشتار قسمتهایی از آن حذف گردیده لیکن سعی و اهتمام فراوان بعمل آمده تا چارچوب و ساختار کلی آن حفظ گردد.
حسین میرمبینی

http://www.motarezeh.com/