۱۳۸۸/۰۹/۰۲

پاسخی به فراخوان آقای بان کی مون دبيركل سازمان ملل متحد با موضوع دخالت رهبران مذهبی جهان در ارتباط با حل بحران گرمایش زمین

گزیده ای از دو پيام آیت الله بروجردی در سالهاي 2005 و 2006 میلادی :
در اين مقطع حسّاس كه دنياى بشريّت پر از بيماريهاى ناشناخته و لاعلاج است و مورد بى‏مهرى طبيعت قرار گرفته و در نقاط مختلف به تازيانه بلايا و سوانح مبتلا گشته، بيائيد و چاره كار كنيد و از تنها قادرى كه گيتى را به مديريّت نيكو دارد، طلب عذر بر گناهان كنيم و خداى بزرگ را با ترحّم بر زيردستان و كمك به ضعيفان و دستگيري از افتادگان، راضى نموده تا هرچه زودتر بساطِ طغيانِ ايّام جمع شده و بنى‏آدم در آسودگى و استراحت به‏سر برَد.
بيائيد و با شكرگزارى عملى، آفريدگار مهربان را يار خود سازيم و رفع تهديدهاى آينده نمائيم.
آيا سوراخ شدن لايه اُزُن، آمار سرطان پوست را سرسام‏آور نكرده است؟
آيا پديده گرمایش زمین، نظم قطب شمال و جنوب را برهم نزده و طغيان به آبها نداده و سواحل بسيار را به زير آب نبرده است؟
آيا جنگها و ماجراجوئي‌ها، آرامش و امنيت جهاني را ضايع نكرده است؟
آيا ترور و خشونت و انتحار، جان بي‌گناهان را در معرض نابودي قرار نداده است؟
آيا ناكارآمدي نقشه‌ها و برنامه‌ريزهاي نخبگان بين‌المللي، در دفع خطرات امنيتي، انساني و طبيعي، و ناكامي در برقراري صلح جهاني اثبات نشده است؟
آيا اينها نتيجه‌ي سركشى انسان در برابر پروردگاري نيست كه امر به عدالت و توصيه به وجدان و سفارش به مساوات نموده است؟
شما كه داراى عقول فرامحيطى هستيد و نهانى بيدار داريد و روحى پاك را حمايل كرده‏ايد، آيا نبايد به فكر اين نگرانى‏ها باشيد!
اى صاحبان كليسا، عشق جاودانه خدا را به دلهاى مخلوق بنشانيد. اى روحانيان، از حكومت و سياست فاصله بگيريد و از كرامت و بخشندگى خداى آسمان و زمين بگوئيد و عمل را با ادعا بياميزيد تا مردم هرچه بيشتر به او نزديك شوند. اي حكام، حكومت، پايان ترقي نبوده، بلكه آغاز راهيست بي‌پايان كه دستگيري از تك‌تك نفوس رعيت، پلكان سر به فلك كشيده‌ي آن است.
در چنين شرايطي، هر مكتبى نويدى دارد و هر پرچمدارى راهکارى مى‏دهد، ولى كماكان روزها به تأسّف مى‏رود و شبها به نگرانى سپرى مى‏گردد و روزنه‌هاي اميد مسدودتر مي‌شود!
اي دلهاي نگران، اي بزرگان اقوام و ملل، آيا وقت التجاء و التماس به خداوند نشده است؟!
مبلّغ ‌تمدّن سفراي الهي
بنده خدا سيد حسين كاظميني بروجردي

متن كامل در لينك زير موجود است:

http://www.boroujerdi.eu/europa/boroujerdi-Nameha.htm#hosh

۱۳۸۸/۰۸/۰۸

میلاد اسوه عدالت، شرافت، قداست و انسانیت، علی بن موسی الرضا بر رهروانش گرامی باد

براى عرض دينم سراغ تنها امام آسمانى را گرفتم كه در وطنم خانه دارد و به مشهد رسيدم؛ خيابانها و كوچه‏ها و ميدانها را زير پا گذاشتم و به حياط منزلش وارد شدم. صحن‏هاى بزرگ را زيارت كردم و خرجهاى هنگفت شده را؛ امّا از تابلوى اصلى موجود در زيارت نامه‏اش اثرى نديدم كه آمده: ( مَنْ زارَ الرِّضا عارِفاً بِحَقِّهِ وَجَبَتْ لَهُ ‏الْجَنَّةُ ). جمعيّت مملو بود و هر كس پى كارى آمده بود؛ يكى درد داشت و درمان مى‏خواست؛ يكى غم در سينه‏اش موج مى‏زد و رهايى مى‏طلبيد؛ يكى هشتش گرو نُهش بود و كمك هزينه مى‏جست؛ يكى از تهديد كننده‏اى رميده بود و مدافع مى‏خواست؛ ديگرى به تماشاى كاخ نشسته بود و آن يكى، مات طلاكارى‏ها و سنگ‏بريها و نقّاشيها گشته بود؛ در اين بين مُرده‏هايى را براى طواف آورده بودند تا مثل زنده‏ها، بهانه‏اى براى رفتن به بهشت پيدا نمايند و من غرق اين درياى تضادها بودم. به واقع من در چه كانالى سِير مى‏كردم؟ آمده بودم تا خودش را ببينم با او صحبت كنم و دين غبار گرفته‏ام را با اخذ مشى الهى، خرافه زدايى نمايم؛ امّا امامم را اسير حجابهايى ديدم كه در دوران حيات مباركش از آنها گريزان بود.
در زندگينامه‏اش خوانده بودم كه سخت ميهمان نواز است و دربانى نداشته تا به واردين محضرش، تحكّم كند؛ عمر عزيزش در دورى از تنقّلات مادّى سپرى گشته بود؛ فقراى شهر را با همه وجود نوازش مى‏كرد؛ هيچ وقت به قشر كتك خورده اخم نمى‏كرد و با طبقه پايين شهر، همسويى مى‏نمود؛ در خانه شخصى او، فلزّى به نام طلا و نقره يافت نمى‏گشت و هر هديه‏اى را هرچند سنگين مى‏بود به طبقه ندار و بى‏بضاعت برمى‏گرداند. وقتى زوركى به قصر جبّاران خواندنش با بى‏ميلى و دور از رغبت اجابت نمود و بر تخت فريبنده قرار نگرفت و از عزل و نصب افراد اجتناب كرده و دلى را نشكست و با وجود استقرار در ولايتعهدى معاهده‏اى با ظالمى امضا نكرد و دست خون‏آشامى را نفشرد و در هر فرصتى با تازيانه زبان و طپانچه روان، مكّاران و زراندوزان عصر را از خواب پراند.
او رضا لقب داشت چراكه رضايش آئين بود و تحت هيچ شكنجه‏اى از تسليم به حق دور نمى‏گشت؛ نام قشنگش، على است و علوّ مقامش گوياى نزول خدمتگذاران لاهوتى مى‏باشد. در بين اين همه زائر، چند نفر مخلص يافت مى‏شود!؟ از آنهايى كه حضرت، از باب درد دل مى‏گفت: " اگر اهل دلى مى‏يافتم تقاضاى مرگ از خدا نمى‏كردم "!
سید حسین کاظمینی بروجردی

۱۳۸۸/۰۷/۰۹

سکولاریسم به روایت آقای بروجردی

سکولاریسم، اندیشه ای ایده آل برای خلاصی انسان از تشکیک معنوی است.

آدمی با تفکرات الهی مانوس بوده و روند تکاملی فکری و طبیعی او، ایجاب می کند که هر نوع نگرشی که ابهامات اجتماعی را دامن می زند و یاس دینی را عارض مي نماید از پیش پای او برداشته شود.

چنانچه به مضرات مذهب دولتی بیندیشیم، در می یابیم که آثار منفی و مخرب آن به قدری گسترده و عمیق است که هرگونه غرور و افتخاری را بر بانیان و مبشران آن می خشکاند.

در احکام اجرائی دین سیاسی، میدان عمل و اختیار جامعه به تنگنا رفته و سوء ظن همگانی بر محوریت مقدسات دینی می آید.

سکولار شدن ایران، تنها راه خلاصی ملت از عقبگردهای معنوی و مادي است.

زیان و ضرری که مردم از دین ستیزی و مذهب زدائی می بینند آنچنان سنگین و سخت است که نسلهای بسیاری را متلاشی می کند و فصلهای خطرناکي را در مقاطع تاریخی باز می نماید که در آن، عدالت، صلح و وجدان بی رنگ می گردد.

بی گمان، دستورات اسلامی را حصارها و مرزهائی فرا گرفته که نیاز به بازگشائی هاي نوین در هر عصری دارد تا با توجیه به موقع و مدبرانه منطقه ای و عاطفی، رهگشای پیروانش باشد و از سرخوردگیها و دلزدگیهای اجتناب ناپذیر حفظ شود.

هر حکومتي با اعمال قوانین اجتماعی و درون محیطی مي تواند نظم و آسودگی را به ارمغان آورد، ولي در اثر اختلاطش با قواعد اسلامی، به یک معجون ناهمگون و ناهنجاری مبدل می شود.

راه رهائی رعیت از فلاکت استبداد، تقریر خواسته ها و نیازهای عامه مردم در موضوعیت دموکراتیک است.

در وضع قوانين كشور، مي بايد به علائق و گرایشات همه جانبه ملت توجه داشت تا حقوقی از آحاد اهل میهن ضایع نگردد و آنگاه مجموعه ایده ها و نظرات اراده های خلایق این مرز و بوم، به عنوان حاکمیت مطلقه مطرح شود.

آنچه که از تجربیات سی سال حکومت ایران به دست می آید، بی حوصلگی اقشار از فرامین تند دینی است و عدم اقبال اکثریت از توصیه ها و توقعات مذهبی می باشد.

اینک روزگار خشونت و سخت گیری تحت نام آیات آسمانی به سر آمده و بشریت را طاقت بایدها و نبایدهای بی دلیل و منطق، سرریز گشته و سرگذشت حکومتهای دینی، از پیش از این نیز بر نفرت و انزجار اهالی ولایات و ممالک دیگر، حکایت داشته است.

جمهوریت در جهان امروز، ملعبه دستهای پنهان دیکتاتوران نامحسوس قرار گرفته و اعصاب ملتها از تقدم خواسته های حکام بر امیال آنها خراب شده است.

امروز پیدا کردن یک جمهوری که به واقع کلمه زمامداری مردم را بر مردم و به خاطر مردم، تثبیت کند در همه دنیا کمیاب است و صد خجلت که آمیختن نام جمهوری با اسلامی، طنز بی نمکی را تحویل داده که انتهایش بی آبروئی خدا و لوث مقدسات آسمانی گشته است.

برای خروج یک ملت تحت ستم از قیود استبدادی با لعاب مذهب، رفراندومی نیاز است به دور از معادلات رایج و حاکم که اصلاح اخلاق ویران شده جامعه کند و پادزهری بر سموم تزریق شده بر پیکر وطن محروم از عدالت از ناحیه شریعت مآبان دروغین باشد که در این رای گیری، هر ایرانی حق انتخاب متد و مدلی از رژیم سیاسی و اجرائی دلخواه را داشته باشد.

عموما نبض جامعه فعلی در مشرب آزادی فکر و استقلال عقیده و رهائی از تفتیش مذهبی و دوری از حصارهای خشک دینی می تپد.

خستگی مفرط مردم از روند مبانی سوخته اسلامی به حدی است که هر نوع تعهد دیرینه و پدری را در زمینه آموزه های دینی بی رمق کرده و ملتی که سی سال قبل به عشق علی و حسین و رضا، شهره بودند اینک از نامگذاری فرزندانشان به این اسامی هم، ابا دارند.

برای نیل به اهداف خیرخواهانه و بشر دوستانه باید به یک اجماع جهانی رسید که مردم اسیر در تارهای عنکبوتی استبداد را همیاری به اقامه دعاوی حقیقی و حقوقي نمود و از تداوم خودکامگی و خودخواهی مجریان قلدر کاست و این مهم میسر نشود مگر به تعدیل قوای حاکم و عقب نشینی های موثر از مواضع زورگویانه و جسورانه او، و شاید نیاز به یک جراحی بین المللی شود تا موازنه قدرت بین حاکم و محکوم، حق نفس کشیدن را به رعیت بی نفس بازگرداند.

گرد آمدن حقوق دانان زبردست و جامعه شناسان حاذق و مصلحین صادق در یک مجمع و حضور معتمدین و موثقین ملت و همچنین نظارت مدافعین صلح و آزادی، راه را برای کشاندن مدعیان دیانت، به گردن نهی به خواسته ها و نیازهای مردم، هموار می سازد.

وجود روحانیون آزادیخواه و مستقل و راست اندیش در چنین جوامعی ، تاثیر گذار بر اقشار مذهبی خواهد بود؛ چرا که باورداشتهای ناصحیح و نادرست دینی که معلول شانتاژکاری و مغلطه کاری های ملاهاي درباری بوده، سبب مسخ عقاید روحانی گشته و سرابی از تلقینات بی پایه و اساس را در تفکرات به ظاهر دینی معتقدان به اسلام ایجاد نموده و موجب بسط اقتدار زالوهای مذهبی شده که خون جامعه را به اسم دیانت و معنویت می مکند و به جایش سموم خطرناکی را به نام عبادت، در شریان اجتماع منتقل می سازند که ریشه خداگرائی را می سوزاند و ملتی را به نیستی می برد.

آنقدر دیون کاذبی را بر ذمه اهل اسلام هموار کرده اند که هر نوع اطاعت کورکورانه ای را برابر با اصل ما فرض الله قلمداد می نمایند.

پس این پرده گشائی و رازدري ها را دوای بیماری دین زدگی می دانیم و دوران انتقالی از موقعیت وابستگی های ناسالم مذهبی به واقع گرائی دینی، مقدمه ورود به دموکراسی نجات بخش خواهد بود.

اینجاست که نقش فعال و خلاق ما نمودار می شود و عدم توجه جهانیان به مواضع من، به وي‍ژه در طول این سه سال گذشته، ابزار تقویتی در سرکوب داخلی را فراهم آورده است، فلذا هم صدائی بین المللی با این پیشوای زندانی و اجماع نهادهای قدرتمند جهانی در تحکیم شعائر و اهدافم روزنه های سکولاریسم و دموکراسی را بازگشائی مي نماید.

سيد حسين كاظميني بروجردي

ارسال به وکلایم جهت ارائه به "پنجمين كنفرانس سالانه صلح و مذهب" در دانشگاه "کی اس یو" امریکا

فروردین 1388 ، مارچ 2009، زندان مرکزی یزد

۱۳۸۷/۰۳/۳۰

سکولاریسم و مسئله ما

همانگونه که پیش زمینه فکری "سکولاریسم" در اروپا با ظهور مارتین لوتر، کشیش اصلاح طلب آلمانی، و مکتب اعتراضی او از دل مذهب مسیحیت بوجود آمد، ما نیز باید با نقد کلیت "اسلام سیاسی" و دامن زدن به یک نهضت خردگرایی از درون خود اسلام، اساس یک جریان دینی اعتراضی را که با اندیشه "سکولاریسم" سازگاری داشته باشد، پی ریزی کنیم ...

همانگونه که پیش زمینه فکری "سکولاریسم" در اروپا با ظهور مارتین لوتر (۱۵۴۶م- ۱۴٨٣) ، کشیش اصلاح طلب آلمانی، و مکتب اعتراضی او از دل مذهب مسیحیت بوجود آمد، ما نیز باید با نقد کلیت "اسلام سیاسی" و دامن زدن به یک نهضت خردگرایی از درون خود اسلام ، اساس یک جریان دینی اعتراضی را که با اندیشه "سکولاریسم" سازگاری داشته باشد، پی ریزی کنیم.
" تلفیق دیانت‌ و دولت " ، فکری است ناصواب که ربطی به اصل و ذات ادیان توحیدی و گاها غیر توحیدی ندارد. در واقع ریشه پیدایش این فکر همیشه از آنجایی بوجود آمده که مردمانی سودجو و قدرت طلب، ضمن بهانه قرار دادن دین توانسته اند با قرائت قدرت طلبانه از دین ، مردمانی را با خود همراه سازند. در اصول راستین تعلیمات دینی ادیان ابراهیمی، طرح این مسئله به انحاء مختلف اشاره و گوشزد شده است. بحث چرایی و چگونگی پیدایش اندیشه التقاطی دین و دولت در فرهنگ ایران زمین نیز از دیرباز شناخته شده و قدمت آن حتي به تاریخ اسطوره ای ما می رسد. چنانکه این بحث در داستان جمشید و ضحاک و همچنین در داستان اسفندیار اشاره شده و حکیم ابوالقاسم فردوسی آن را به زیبایی تمام بیان کرده است. حتي روشن تر از آنها فردوسی در نامه رستم فرخزاد به برادرش این بحث را باز می کند.
درعین حال باید توجه داشت که اساس شکل گیری تمدن ها و دولت ها در گذشته، اغلب بر پایه قدرت و حس بقای فردی و قومی بوده است. به عبارت دیگر از آنجایی که در انسان، قدرت نیاز بقای فردی و قومی در جهت ادامه زندگی و رسیدن به مواهب طبیعی از سایر نیازهای او، از جمله نیازهای روانی و روحی او، قوی تر است، انسانها در جایی که از فرهنگ و دین سالمی برخوردار نباشند در وهله نخست روی به قدرت می آورند و سعی می کنند در ارتباط با خواسته های زمینی خود هرچه قوی تر گردند. این باعث شده که آنها حتا دین و آیین شان را که می باید آنها را برای تعالی روحی و انسانیت تربیت نماید، وسیله ای می کنند که بتواند آنها را در رقابت با دیگر انسانها در موقعیت بهتری قرار دهد. از اینرو قدرت طلبی و برتری جویی مشخصه اصلی کسانی است که می خواهند از تلفیق دین و دولت (یا ایدئولوژی و قدرت) به همه خواسته های نا مشروع زمینی و توسعه طلبانه خود نائل آیند. بر این اساس می بینیم که علی رغم اندیشه های پاک زرتشت در گات ها، و آشنایی ایرانیان از دیرباز با سرنوشت جمشید (که در اسطوره های کهن ایرانی از آن یاد شده است)، باز برخی از ایشان (ساسانیان) بر بنیان فکر " تلفیق دین و دولت " دولت تشکیل می دهند و طی ۴۲۷ سال (از ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی) حکومت، بر بخش عظیمی از جهان آن روز تسلط پیدا می کنند.
در قرآن کریم نیز در پیوند با مذمت مذاهب قدرت طلب و طریقه هایی که از دین قصد دنیا خواهی دارند ( بویژه حاکمیت های مذهبی )، بسیار سخن گفته شده که به دلایل روشن هیچگاه فرصت تبلیغ و انتشار پیدا نکرده است. دلیل این مسئله هم چیزی نیست جز اینکه بعد از مرگ پیامبر، مسلمانان در ارتباط با پیام پیامبرشان خلط مبحث کردند و آخر الامر با رویکرد به قدرت و تلفیق دین و دولت، اسلام را به یک دین سیاسی محض تبدیل کردند. با ادامه دار گشتن آن اسلام (البته در شکل ها و فرم های گوناگون)، اینک مسلمانان اغلب چنان گمراه گشته اند که قادر نیستند، دروغها ، افتراها و پیرایه هایی که ملاها و مفتی ها و صوفی ها در طی این قرون و اعصار به این آیین بسته اند، را از آن باز شناسند. این است که امروز اغلب جوامع به اصطلاح اسلامی (بویژه ایران ما) در چنبره فکر شیطانی " تلفیق دین و دولت " گرفتار آمده اند و راه نجاتی برای آنها ( و ما ) متصور نیست.
حال اگر برای رفع این معضل بپذیریم که " سکولاریسم " راه حل نهایی خرد گرایانه ما در جهت بنای یک حکومت دموکراتیک در ایران است، در آن صورت چاره ای نداریم جز آنکه با بررسی سکولار متون دینی ، از درون خود اسلام، بر پایه مستندات تاریخی و دینی ، پیش زمینه های فکری پیدایش یک نهضت اعتراضی را بوجود آوریم. نهضتی که بتواند در راستای ایجاد نهاد "سکولاریسم"، ما را در باز شناسی یک اعتقاد سالم اسلامی نیز یاری رساند.
باید توجه داشت که بین اعتقادات مذهبی "آیت الله" های شیعه و "پاپ" های کاتولیک شباهت های بسیار است ؛ با این تفاوت که جامعه ما (به دلیل نوع جغرافیای سیاسی آن و گسترده بودن خاستگاه های اقوام ایرانی و قشرهای مذهبی و فکری متفاوت اش) شباهتی با جامعه اروپای آن زمان ندارد. به همین دلیل ما هنوز "مارتین لوتر" زمان و جامعه ی خویش را نمی شناسیم و یا اگر بشناسیم بخاطر ارجح بودن مطالبات دیگری که داریم از وجود "مارتین لوتر"های ایرانی خودمان و کمکی که آنها می توانند در این راستا به ما بکنند، غافلیم. درحالی که اگر خواسته باشیم از شر مزاحمت های "پاپ های مسلمان نما" ي وطنی مان رهایی پیدا کنیم، ناچاریم به همان طریق که فرمانروایان آلمانی از فکر و نامه اعتراضی مارتین لوتر حمایت کردند (بخاطر آنکه می خواستند خودشان را از حیطه حکومت پاپ ها خارج سازند) می باید از همه محققانی که از طریق دین ، اعتقادات "آیت الله" ها را زیر سئوال می برند، مجدانه حمایت کنیم . چراکه باید بدانیم که در پی انتشار نامه مارتین لوتر به پاپ (لیو دهم- ۱۴۷۵-۱۵۲۱م Leo X) بود که یک نهضت فراگیر اجتماعی بوجود آمد، نهضتی که در اصل، مخالفتی با اصول اعتقادی مردم نداشت اما تضادهای قدرت طلبانه و سلطه گرایانه پاپ ها را زیر سئوال می برد. پیش زمینه جریان "سکولاریسم" در اروپا این چنین پدید آمد و این چنین به یک نهضت فراگیر خردگرایی تبدیل شد. درحالی که در کشور ما پیش زمینه این فکر هنوز شکل نگرفته و جا باز نکرده است. ایرانیان، ولو آنکه مخالف حکومت آخوندی باشند، اما بیشترشان یا طرفدار "سروش" و "پیمان" و "شریعتی" اند (یعنی اسلام سیاسی) یا آنکه از موضع ناسیونالیستی و ایدئولوژیکی (اغلب کینه ورزانه) با دین اسلام و مذهب تشیع مخالفت می کنند.
به نظر من دکتر جواد طباطبایی درست می گوید که:
نظریه‌ی‌ “وحدت‌ دیانت‌ و سیاست‌”، در ایران‌ ، با ایدئولوژیک‌ شدنِ‌ اسلام‌ پیوند دارد.
جدایی دین‌ و دولت‌ در اسلام‌، باید به‌ معنای ‌ایدئولوژی‌زدایی‌ از آن‌ باشد وگرنه‌ سکولاریزاسیون‌ در مورد اسلام‌ مفهومی‌ یکسره‌ بی‌معناست‌.
متاسفانه به علت اینکه جریان روشنفکری ما از دل اعتقادات مذهبی ما بیرون نیآمده ، بلکه آن متاثر از جریانات روشنفکری اروپا در این دو قرن اخیر است، اغلب فراموش می کنیم که پیش زمینه های فکری جریانات خردگرایی در اروپا از دل مذهب کاتولیک بوجود آمده است. به عبارت دیگر، اگر از داخل خود مسیحیت کسی ظهور پیدا نمی کرد که ایرادات باور کلیساییان و پاپ را (بر اساس تعلیمات عیسی) به آنها یاد آور شود ، آنگاه نه جریان خردگرایی نضج می گرفت و نه اینکه احتمالا به این صورت، این فرصت برای همه ما بود که اینک در خارج از کشور، آزادانه عقایدمان را مطرح سازیم. این است که وقتی در کشور ما طوفان انقلاب برپا می شود از روشنفکران ما کسی نیست (یا کمتر کسی است) که به درستی آن را بشناسد و یا در شکل دادنش دستی نداشته باشد. قصد من در این نوشته آن نیست که از روشنفکران مان انتقاد کنم بلکه قصد دارم که بگویم همانگونه که ما نمی توانیم با استفاده از یک جمله از وسط یک متن، کل آن را معنی و تفسیر کنیم همین طور نمی توانیم با برداشت از یک بحث روشنفکری منقطع از یک جریان ۵۰۰ ساله خردگرایی ، کل میراث فرهنگی بشر از تاریخ ادیان (بخصوص اسلام) را مورد انکار قرار دهیم. از این روست که به نظر من جریان روشنفکری ما، بویژه روشنفکری مذهبی ما ، در راستای سالمی قرار ندارد.
امروز اما، فکر "سکولاریسم" از آنرو مطرح است که در این عصر انسانها بر حسب خساراتی که از بابت جنگهای برتری طلبانه ایدئولوژیکی بر آنها وارد آمده بیشتر از هر زمانی با موضوع حقوق فردی ( شهروندی) و طبیعی شان آشنایی پیدا کرده اند. چیزی که در گذشته تاریخ (به دلیل غلبه فکر " تلفیق مذهب و قدرت") و حتا در نیمه اول قرن بیستم (به دلیل غلبه اندیشه "تلفیق ایدئولوژی و قدرت") اصلا وجود نداشته و اگر در لا به لای متون قدیمی و دینی به آن اشاره شده هیچگاه فرصت مطرح شدن پیدا نکرده است.
متاسفانه از آنجایی که بازسازی دوباره کشور ایران (بعنوان یک کشور مستقل و دولت فراگیر) بعد از سقوط ساسانیان اول بار به واسطه کوشش های فکری خاندان صفوی تنها با تکیه کردن بر مذهب "تشیع" عملی شده، و بعد از آنها نیز این سیاست به توسط حکومتهای بعدی تداوم یافته، به هر حال (خوب یا بد) تار و پود وحدت ملی ما ایرانیان به نوعی با این مذهب گره خورده است. مضافا اینکه ما امروز با نسل جدیدتری از آن "شیعیان صفوی" روبرو هستیم که توانسته اند، با ایدئولوژی کردن "اسلام " و همراه کردن قشرهای عظیمی از مردم عقده مند و کینه جو، کار را از آنچه بود سخت تر نیز بکنند.
در شرایط کنونی که ملاها به ثروت های بی حساب باد آورده دست پیدا کرده اند و پیروان فکر "اسلام سیاسی" بهره های مادی کلان از آن می برند، کار آزادی خواهان ایرانی در جا انداختن فکر "سکولاریسم" بسیار سخت خواهد بود، چرا که پیروان فکر "اسلام سیاسی" این سنگر قدرتمند سودآور را دیگر به سادگی رها نخواهند کرد.
بنابراین اینکه ما بگوییم:"ما مخالفتی نه با دین، نه با مذهب و نه با ایدئولوژی داریم، اما معتقدیم که همه ی اینها را باید جدا از قدرت سیاسی نگاه داشت تا دموکراسی، گوناگونی عقاید، و آزادی بیان مردمان ممکن شود و جامعه از خطر تحمیل یک عقیده و رفتار و گفتار رهائی یابد." باعث نمی شود که آنها ار خر "شیطان تلفیق دین و دولت" پایین بیایند. ( 1 ) برای اینکه این موضع، با اعتقادات قدرت طلبانه آخوندها و روشنفکران مذهبی درگیر نمی شود، در نتیجه در متن جامعه سیاست زده و مذهب زده ما، یا بازتاب پیدا نمی کند و یا اینکه از طرف طرفداران فکر "تلفیق دین و دولت" مورد مخالفت شدید قرار می گیرد. به عبارت دیگر، درجایی که آنها به ثروت های باد آورده دست پیدا کرده اند و کلیه امکانات تبلیغاتی جمعی ما را در اختیار دارند، مشخص است که این فکر (بخصوص زمانی که از طرف مخالفان به اسلام مطرح شود) در جمع افکار عمومی کشور جا باز نمی کند.
به نظر من پیشنهاد "سکولاریسم" بعنوان یک راه حل نهایی، تنها زمانی می تواند مفید واقع شود که از جانب خود مسلمانان مطرح شود. آنهم در جایی که آنها بتوانند با استناد به مبانی اصلی باور اسلامی، با پیروان فکر تلفیق دین و دولت بگونه علمی درگیر شوند. به عبارت دیگر ما زمانی می توانیم با پیروان فکر تلفیق دین و دولت در گیر شویم که بتوانیم با طرح یک "اسلام اعتراضی"، بر اساس خود اصول اعتقادی اسلام، "تشیع آخوندی" و "اسلام ایدئولوژیک" را مورد نقد قرار دهیم.
ما اگر ثابت کنیم که مذهب ملاهای جبل عاملی ربطی به دین اسلام و حتي آیین تشیع (به آن مفهوم که در ۲۰۰ سال اولیه تاریخ اسلام به توسط امامان دور از حاکمیت تبلیغ می گشته) ندارد، آنگاه با استفاده از تعلیمات قرآنی و تفسیراتی که در این زمینه بسیار است می توان مسلمانان ایرانی را به پذیرفتن این فکر که دین از حکومت جدا است، قانع سازیم. اگر نیت ما بر صلح باشد و نخواهیم کشورمان ویران شود، باید بکوشیم تا از راه خود دین و بازخوانی درست متون اسلامی، بویژه قرآن کریم و کتب قدیمی تر شیعه (مانند نهج البلاغه و اصول کافی) راهی را بیابیم که بتوانیم به این هدف نائل شویم.
ما چاره ای نداریم جز اینکه با مبلغان فکری "تلفیق دین و دولت" و همه آنهاییکه پشت قدرت مذهبی (کم رنگ یا پر رنگ) پنهان شده اند، باب یک گفتگوی دوجانبه را باز کنیم. ما براحتی قادریم که نظریه "ولایت فقیه" و همچنین کلیه برداشت های مذهبی ملاها را با استفاده از این متون نقد کنیم. اینکار از عهده روشنفکران مذهبی بخصوص آنهایی که پشتیبان "اسلام ایدئولوژیک" هستند، بر نمی اید. زیرا آنها افکارشان بیشتر در توجیه فلسفه قدرت است و به همین خاطر آنها همیشه در کنار مذهب قدرت طلب قرار می گیرند.
توصیه من به روشنفکران سکولار و روشنفکران لاییک این است که دست از لجاجت و کینه ورزی نسبت به مذهب بردارند؛ بلکه با بکارگیری یک برنامه مشخص و هدفمند، به یک جریان اعتراضی از درون خود اسلام دامن بزنند که بتواند باور رهبران مذهب ولایت طلب (و همچنین طرفداران اسلام ایدئولوژیک) را زیر سئوال ببرد. ما اگر به یکپارچگی و وحدت کشورمان علاقه مند باشیم و اگر نخواهیم که کشورمان با عملکرد بد دوستان نادان و بدکنشی دشمنان دانا و غدّار فرو پاشد، آنگاه مجبوریم که در طرح و گسترش یک ادبیات سالم اسلامی بکوشیم و از خود مایه بگذاریم.
ما از "اسلام سکولار" و به دور از قدرت، دور نیستیم. زشتی تلفیق دین و قدرت برای اغلب اندیشمندان اسلامی(بویژه برای آنهایی که از قدرت و از قدرتمندان دوری می جسته اند) تا پیش از تاریخ ورود آخوندهای جبل عاملی به ایران و پیروی کامل آنها از مقاصد سیاسی پادشاهان صفوی، اصلی شناخته شده است. این موضوع اساس یکی از موثق ترین روایات نبوی است که فرمود: "فقها تا هنگامیکه وارد دنیا نشده اند و از رویه سلاطین و قدرتمندان پیروی نمی کنند، امین پیامبرانند، اما همینکه وارد دنیا شدند، نسبت به دینتان از آنها بر حذر باشید." (اصول کافی ج اول ص ۵٨).
از اینگونه احادیث در کتب شیعه فراوان داریم. حتا در قرآن موارد بسیاری است که می توان آنها را مطرح ساخت. (من خود در این زمینه بسیار کار کرده ام که هنوز منتشرشان نکرده ام)
با این حال ممکن است کسانی بگویند که پیامبر اسلام خودش به قدرت نزدیک شده و کسی بوده که در شکل گیری تلفیق دین و قدرت در اسلام اول گام را برداشته است. در پاسخ باید بگویم که پیامبر هرگز به قدرت نزدیک نشد و هرگز قدرت را به جهت رسیدن به منافع شخصی و حتا قومی و قبیله ای بهانه قرار نداد. بلکه او به این دلیل به حکومت رسید که بخاطر مهارت هایش در مذاکرات مربوط به برقرار کردن صلح بین قبائل عرب توانسته بود اعتماد و بیعت ایشان را به دست آورد.
پیامبر به نیابت از مردم و با بیعت گرفتن از آنها بود که توانست حکومت کند. او اگر رسول الله بود، بر اساس خود قرآن، بر طبق آیات ۶ سوره مکی شوری و یا آیه ۱۲ سوره مکی هود و یا آیه ۹۲ سوره مدنی مائده، حیطه رسالتش در این بود که فقط دین خدا را ابلاغ کند و مردم را با پند و اندرز، بشیر و نذیر باشد. همین و بس. اما بعد از هجرت به مدینه، اگر او جنگ کرده ، صرفا به این خاطر بود که او جدا از رسالتش، حاکم آن مردمی بود که به او رای داده بودند و از او انتظار داشتند که آنها را در مقابل تعرضات دشمنانشان محافظت کند. مثل هر فرمانداری که برحسب آرای عمومی مسئولیت دارد از شهروندان کشورش در مقابل دشمنان دفاع کند.
چرا پیامبر فرمود : " فرزند زمان خود باش؟" یا که در سوره "والعصر"، در قرآن کریم، خدا به عصر و دوره قسم می خورد که " همانا انسان در خسران پیچیده شده است". مشخص است که خسران مربوط به عدم شناخت شرایط زمانی هر عصر و دوره است که اغلب انسانها در این خصوص ساده اندیشی می کنند و بدینگونه با عمل کردن به احکام پیشینان شان، به خود و خانواده و جامعه شان صدمه و خسارت وارد می کنند. چنانچه پیامبر گفت: "هرکس که بمیرد و امام زمانه خود را نشناسد، به عصر و زمانه جاهلیت مرده است؟" زیرا شرایط هر زمان فرق می کند و ما از نظر مذهبی موظفیم که شرایط زمانه خودمان را بشناسیم. این مسائل همه در کلام علمای قدرت طلب "شیعه" خلط مبحث شده و آنها همه بندگان خدا را با پیش کشیدن داستانهای خیالی و من درآوردی ، بکلی گمراه ساخته اند.
پیامبر در طول زندگی خود هرگز نظریه ای مانند نظریه "ولایت فقیه" اختراع نکرده است که حکومت را در عده ای خاص (حتا اهل بیت خودش) محدود و منحصر کند.
داستان حکومت امویان، عباسیان، غزنویان ، خوارزم شاهیان ، سلجوقیان و عثمانیان و صفویان و ... همچنین "ولایت طلبی" ملایان ما به هیچ رو با سنت محمدی مطابقت ندارد و آن حکومت ها و این ولایت ها با هیچ چسبی به اسلام نمی چسبد. چراکه اسلام دینی نیست که در آن حاکمان بتوانند به حکومت مطلقه برسند و یا آنکه آن را دست به دست به فرزندان شان و رفقای شان منتقل کنند . امر حکومت در اسلام فقط و فقط به مردم مربوط است و مردمند که می توانند در آن دخل و تصرف کنند. درحالی که رسالت موضوعی است که به خدا مربوط است و امر آن در هیچ حالی در اختیار مردم قرار نمی گیرد. بعبارت ساده تر، بنا به اعتقادات اسلامی، مردم در ارتباط با امر رسالت (دین) همه بیکاره اند درحالی که در ارتباط با امر حکومت آنها همه کاره اند و می توانند به هرگونه که بخواهند رای بدهند و نظر بدهند و آن را تغییر دهند و حتا اگر خطا کنند پای خطای شان نیز بایستند.
اساس و بنیان باورهای ایدئولوژیک از جمله "اسلام سیاسی" همه بر ولایت طلبی و تبعیضات تکبرآمیز (جنسی و قومی و صنفی و مذهبی) است. درحالیکه در اصل تعلیمات اسلامی تصریح شده که انسانها همه از یک زن و مرد آفریده شده اند و اگر گوناگون اند از آنروست که از هم شناخته شوند، نه آنکه کسی (از نظر جنسی) و قومی (از جهت مذهبی و نژادی) در این جهان بر دیگری برتری داشته باشد. برتری تنها در جهان بعدی آنهم در نزد خدای یکتا معلوم می شود و آن مربوط است به پرهیزکاری.
آنچه مسلم است تجمع قدرت در یک فرد یا یک حزب و گروه، پدیده ای است خطرناک که می تواند همه چیز را پیرامون خود فاسد کند (حتا دین را). از اینرو معنای اتهام "مفسد فی الارض" از دیدگاه دین، جز به آخوند ولایت طلب و و ایدئولوژیست قدرت طلب (یعنی مشرک، کسی که خداگونه حکم می راند) اطلاق نمی شود. چرا که او با این تداخل کردن دین و قدرت درهم و خلط مبحث در امور دینی، دین را که در واقع باید نمک این جهان (برای حفظ و حراست از مقام انسانی) باشد، فاسد می کند. او با کشتن انسانها و نابود کردن فرصتها و ظلم (آنهم بنام دین) درواقع همان کاری را می کند که شیطان می کند و بدینگونه انسانها را از دین و خدا گریزان می سازد.
در هر حال از آنجایی که اسلام بر اساس پیام برابری شکل گرفته و در جایی که پیامبر آن اذعان دارد که: "او نیز بشری است مثل سایر افراد بشر"،به عنوان یک باور دینی نمی تواند با اندیشه "سکولاریسم" و برابر بودن همه انسانها در ایجاد یک حکومت دموکراتیک منافات داشته باشد. بر پایه این اصول اعتقادی است که معتقدم اسلام در اصل و ذات خود با "سکولاریسم" سازگاری کامل دارد و بر اساس همان اصول باور دارم که می توانیم در میدان مبارزه فکری و عقیدتی با پیروان نظریه "ولایت فقیه" و دیگرانی که از فکر ناصواب "تلفیق دین و دولت" دفاع می کنند پیروز و کامیاب بیرون آییم . ان شاء الله
پانویسها: 1- مراجعه کنید به شرح " مواضع ما " ( ماده پنجم ) در سایت " سکولارنو"، نوشته دکتر اسمعیل نوری علا
نکته : با عرض پوزش از نویسنده مطلب، بدلیل طولانی بودن این نوشتار قسمتهایی از آن حذف گردیده لیکن سعی و اهتمام فراوان بعمل آمده تا چارچوب و ساختار کلی آن حفظ گردد.
حسین میرمبینی

http://www.motarezeh.com/

۱۳۸۷/۰۳/۰۴

مقايسه اي بين امام منصوص و منتخب يزدان با مدعيان امامت در اسلام سياسي

در نوشتار ذيل با توجه به حوادث اخير و موارد مطروحه از سوي دستگاه سركوبگر ولايت فقيه در ايران ، شامل دعاوي رهبريت و مديريت كره زمين كه موجبات تمسخر و خنده ي جهانيان را در پي داشته ، به بررسي مقامات امام عصر و منجي آخر الزمان از نقطه نظر شيعه خواهيم پرداخت تا خوانندگان محترم خود به بررسي و مقايسه اي بين امام منصوص و منتخب يزدان با غاصبين مقامات ايشان پرداخته و به حقيقت پوشالي و دروغين مدعيان اسلام سياسي بيش از پيش پي ببرند.
با استمداد از وجود مقدّس مهدوى، بحثى را در باب بررسي مقامات امام عصر و منجي موعود و مسائل حول اين موضوع آغاز مى‏كنم و از قصر معلوماتم در اين زمينه پوزش مى‏طلبم چرا كه الفباى معرفت آن سروَر كائنات، ريشه در مدارج مكنون توحيدى دارد و حركت در مرز فرهنگ آن رهبر غايب، مستلزم وفور اطّلاعات وافى از ناحيه سرمدى مى‏باشد كه در ظرف حقير نمى‏گنجد و مضاف بر ظرف درونى اين خاطي مى‏باشد. به اميد درك قلبى و اِشراف فكرى بر ظهور قريب‏الوقوع آن سالار فرشتگان و آرزوى وسعت نظر و شرح صدر در يافتن توفيقات روز افزون در انتظار سنگين پيشواى ملكوتيان و مساعده‏گيرى از مقام ولايت كلّيّه مطلقه منصوصه، براى تكميل اين نوشتار شريفه.
بدانید که پيگيري و بررسي مقامات امام غائب حضور قلبی را می طلبد که فراخور مدارج انحصاری آن حضرت باشد ؛ پس پرداختن به نوشتاري که نام و یاد سرور کائنات را تجلی میکند یک امر معمولی نخواهد بود. آیا پروردگارتان وی را به سِمَت قائم مقامی بر نگزیده ؟ آیا زمام امور گیتی را به او نسپرده ؟ آیا مرزهای هستی ، به قدرت این فرماندار منتخب یزدان ، شکل نگرفته ؟ بیائید و حساب ایشان را از سایرین جدا کنید و او را حاضر و ناظر در خلوت خود بدانید . در چنین چارچوبی باید ساعات عمر را در محضر حجت اکبر و اعظم الهی بدانيد و در تحصیل معرفت آن یادگار رسولان سرمدی ، بکوشید و از فوت وقت در نیل به کمالات مهدوی و کرامات امام به حق ناطق ، اجتناب کرده و به قانون انتظار ملتزم باشید . و به عنوان یک منتظر از هیچ کوششی در تشرف به محضر آن یار انبیاء غافل نشوید و مد نظر قرار دهید که از اهم واجبات درعصرغیبت ، خود سازی بوده و آن میسر نگردد مگر به ازدیاد علاقه به ولی مطلق آفرینش و علاقه از طریق دلبستگی به وجود مي آيد . و دلبستگي محصول شناخت بوده و شناخت با مرور کتابهای امام شناسی محقق میشود و کسی که امام منصوب غدیر را می شناسد هرگز به دنبال امامان مشابه نمیرود و نباید فراموش کرد که دهها روایت مستند از اولیاء مخصوص ربوبی در کتب معتبره ي بحار و کافی و من لا یحضر ، مسئله امامت و ولايت را منحصر در پیشوایان متذکره در شأن نزول و تفاسیر قرآن دانسته و مدعیان منصب اهل بیت را فاسد و دجال خوانده اند . بنابراین آیا تا کنون از خود پرسیده اید که معنای صاحب الامر چیست ؟ و علت تقریر چنین القابی برای آخرین سفیر آسمانی چه می باشد .
صاحب الامر یعنی دارنده گواهینامه رسمی از ناحیه خداوندی ، برای سرپرستی و رهبری موجودات عالم .
ولی عصر به مفهوم تولیت کلیه خلایق جهان است.
شما بگوید چه کسی می تواند این گونه دعاوی سنگین داشته باشد ؟ هر که گفت من می توانم لباس فطری امام زمان را بر تن کنم باید با منطق معجزه به تکوین شعائرش بپردازد .
بنگرید به قصص به جای مانده آن عزیزان را که چه سان بـا قدرت بی نظیـر شان درعوالم وجود تصرف می کردند و بود و نبود موجودات را بـه تغییرات دلـخواه می کشـاندند . خـاک را طـلا می کردند ، کـویـر را چشمه می دادند ، جنسیت مـرد و زن را دگـرگـون می نمودند ، درخت خشک را طراوت داده و به میل خود تغییرات اساسی میدادند ، فاصله مشرق تا مغرب را لحظه ای طی میکردند ، از اسرار زمین و آسمان خبر میدادند . آری حق تعالی اعجاز را ضمیمه کلام دوستان خود نمود تا امام صادق را از کاذب و ولی قهری را از ساختگی جدا نماید .
اين آقايى كه در فقدانش، فصول ، خدشه‏دار گشته و عقود ، بى‏ثبات است و اصول ، ناپايدار آمده ؛ تمامى متون نامرئى را در تصرّف دارد . برزخيان را سرشمارى مى‏كند ، دوزخيان را نهيب زده ، روحيّات را به انتظام داشته ، مَلَك را سرپرستى كرده ، جنّيان را امامت نموده و قواى طبيعى را به انسجام آورده . پس گفتگو در شخصيّت او ، سواى هر مقوله‏ايست كه آحاد بشر ، سر در لاك آن فرو كرده‏اند. اگر تنها به يكى از مدال‏هاى او بنگريد كه بر شانه‏اش درخشيده ، خواهيد دانست كه :
بقيّةاللّه ، يعنى زمامدارى هفت طبقه زمين و آسمان با مشارق و مغارب ويژه خود . به تعبير يكى از اسناد لاهوتى كه مى‏گويد : او پادشاه هزاران كهكشان نامعلوم و ناديده است و آيا قساوت در فطرت نيست وقتى بحث او را پيش‏پاافتاده فرض كنيد و در كتاب‏هاى غير وزين براى پيدا كردن مشترى‏هاى سطحى و عامى ، داستان‏هاى سبك و نسنجيده‏اى را مطرح نماييد كه در خور مقامات خدا داده او نباشد؟! مثلاً در جايى آورده‏اند كه ايشان به فردى در نماز ، اقتداء كرده! آيا امام منصوب يزدان به امامت زمينيان مى‏رود!؟ و در ورقه‏اى آمده كه : ايشان به كسى گفته‏اند « التماس دعا »!! آيا مُجيبِ دَهر كه تبلور صمديّتِ ربوبى بوده ، به مخلوق دست و پا بسته‏اى ملتمس مى‏شود كه دعايش كند!؟ و از اين نوشته‏ها بسيار است كه وجدان برگرفته از بعثت ، شرمگين صفحاتش بوده و كلّاً مبيّن اين حقايق است كه اكثريّت قاطع مردم ، او را نمى‏شناسند و از فهم خداپسندانه ، به دورند و لذا وظيفه ما كه بيعت او را به ذمّه داريم آنست كه با مدارك پشتوانه‏دار دينى ، سطح معرفت خود را ارتقاء دهيم و آنگونه كه حكيم لايزال ، ترسيمش نموده به تعظيمش برخيزيم و او را سواى خاكيان بدانيم و حاضر به معاوضه او با همنوعان خويش نشويم تا ما را در حريم جبروتى خويش ، جاى داده و افتخار مصاحبتمان دهد و چشم‏هاى ناقابلمان را فروغى جاودانه آيد.
گزيده اي از نوشته هاي آيت الله سيد حسين كاظميني بروجردي
در معرفت پيشواي دوازدهم شيعيان حضرت بقيه الله الاعظم

۱۳۸۷/۰۲/۳۰

روضـه مـادرم:

او خانمی بود ، شایستة بالاترین تعاریف . مادری بود ، الگوی تمامی مادران در هر عصر و نسلی . همسری بود ، مهربان که مهربانی را با اخلاق خود ، ترسیم نموده بود . معلّمي بود ، آگاه به اصول تربیتی. مصلحی بود ،که صلاح دین و دینداری مردم را ارائه می داد . زاهدی بود ، که تشریفات را با همه فریبندگی ، جواب کرده بود. عابدی بود که عبادت را با اقیانوس اخلاصش، معنا می کرد. دختری بود که پدر را مادری نموده و باب تاجدارش ، بر بوسه هایی که به دستانش می زد ، افتخار می کرد و خود را فدائی او می دانست .
و اکنون ، سالگرد مرگ اوست . او در جوانی مُرد ، در حالیکه پسرش را در شش ماهگی ، سقط نموده و بر اثر شدّت جراحات وارده در هجوم لاشخوران بی وجدان ، به بستر رنج و درد افتاده ؛ چهار فرزند دلبندش را غریبانه وداع گفت و در زمانیکه پسر کوچکش ، مادر را ملتمسانه صدا می زد ، مرغ روحش از کالبد مطّهرش ، جدا گردید و چراغ خانه بیت مظلوم مدینه را خاموش نمود.
داستان مادرم ، یک تراژدی غم بارست ؛ هر کس بخواند میگرید و آنکه بشنود می لرزد ؛ او دارای بهترین شجره در توراث است ؛ عالیترین نشان را از انبیاء دارد ؛ تعاریفی که از او جدا شده ، معنویات را شکل می دهد ؛ آنگاه که پدرش ، از ناحیه ربوبی ، مسئولیّت هدایت جهان را به عهده گرفت ، او چون یاری دلاور از پی حمایت سفیر ، منتخب شد ؛ برای بابای عزیزش ، پرستار و خدمتکار و سنگ صبور و مشاوری کارشناس بود.
به اتّکاء او انتظام دینی ، مستقر گردید و بـار ثقیل تعّـهدات را به منـزل مقصود رسانید. بعد از ابتلاء به یتیمی مادر ، روی پای خود ایستاد و طعم تلخ تنهائی را از کام پدر ، دور نموده و همواره در موضع دفاع از آرمانهای باب گرانقدر خویش بود .
تاریخ نگاران در هر زمانی به این نکته ي مبهم می رسند که چرا با آنهمه عظمت و مقام ، با اشدّ مصائب ، بهاران عمرش را به خزان گرائید ؟ مگر با یک شهروند معمولی ، چنین می کنند که با او در آن شرایط خاص و انحصاری انجام دادند . و راز این مطلب در فرمولهای سیاسی می باشد که نقش این بانوی ممتاز در جامعه چه بود و چگونه سیاستمداران را به سیاست الهی ، تنبيه میکرد !
محاربین حق ، بعد از تعویض قدرت ، کانال اصلی و طبیعی را مسدود نمودند و در یک کودتای از پیش طرّاحی شده ، حاکمی را بر کرسی نشاندند و قصد انشعاب در شریعت را نشانه گرفتند و مرکز اصالت و قداست را بایکوت نمودند و به حصر منزل وحی ، مبادرت کرده و بازوان توانمند حیدری را شکستند و در این میان ، یک منادی و مبشر بود که جامعه را هوشیار میکرد و آن ، فاطمه بود که یکّه تاز میدان مبارزه با نامردمان روزگار گردید . اگر شخصيّت ذاتی زهرای مرضیّه را همراه با ذکر عناوین ماورائی در محاسبات جنگ طلبی بدخواهانش قراردهید در می يابید که چه جنایتی بر علیه آرمان عدالت و انسانیّت ، رخ داده و چسان ، خط امتداد استبداد به اوراق تقویم رسیده و خونریزی های وحشتناکی را در بستر زمان و زمین ، ترسیم نموده . در بیدادگاهی ، حوریّة گیتی ، به محکمه رفت که در آن ، موازین لاهوتی به حساب نمی آمد و ملاک در تشخیص مسائل ، نفـوس بی مقـدار و پست بودند که نتیجه ای چنین داد : دخت نبـوی ، محکوم به فنـا گردید ؛ وسیله قتل ، خونریزی های دوران نفاس ؛ ابزار لازمه ، مردم بی فرهنگ و شکم پرست!
دستور کار ، کشاندن علی به مسجد به جهت گرفتن بیعت خلافت از او به نفع خلیفه ي غاصب ؛ بهانه ي تهاجم به منزل مقدس ، ترک جماعت علی و خانه نشینی اعتراض آمیز ؛ شروع کار با دعوت علی به خروج از خانه ، علی بیت الحق خارج نمی شود ، زیرا که همسرش نمی گذارد ، محدّثه ، حافظ ولایت حقّه است ، کانون مشعشعی که عالَم را آفتابی میکند ، اکنون در کام آتش قرار گرفته ، آتشی فرای هیزم و روغن!
آتش کینه های قدیمی ، حرارت شمشیرهای جاهلی ، گدازه های نفاق و خودخواهی ، زبانه های آتش ، خیلی حرفها دارد که به گوش تذکره نویسان ، بگوید ؛ شکستن درب چوبی میخ دار با پای محرّک قیام باطل ، مبیّن آنست که وی با این دو پـا ، منبع وحی را زیـر و رو می کند و حکومت غدیـر را لـه می نماید . کوفتن حریم نبوی ، مجوّزی برای ستمها و غضب ها و هتک حرمت های بعدی شد که در سیره ي امامان آسمانی ، در هر یک از مشاهد مشرّفه ، شاهد وقایع آن بودیم . باری ؛ نگهبان منزل ، عذراء بتول به پشت درب آمد و زبان به موعظه گشود که ای فراموش کاران مگر ندیدید که رسول خدا بی اذن ، وارد این مکان نمی شد حال به خیال تجاوز آمده اید ؛ اما کلمات مام هستی ، گوشهای گرفته و بن بست را باز نمی کند و آنها اصل هدف را که کشتن « اِنسیّه حوراء » بود دنبال کردند و وقتی که دانستند وی در دسترس است درب سوخته را بر روي یادگار جبروت فرو ریختند و میخهای موجود در وسط درب را که کاملاً سرخ شده بود به سینه مادر بی دفاع ، وارد کردند و نالة مهربانترین زن کرة خاکی را به فضا رساندند و همه ما را داغدار زیبا ترین گوهر آفرینش کردند ، درب ، شکسته شد و اوباش بی وطن به داخل منزل ریختند و منتخب خدا را با زننده ترین شکل به کوچه بردند و با ریسمان ارتجاعی به مسجد ضرار کشاندند و به قول خودشان ، رأی علی را در صندوق حکومت ریختند و سنگ جفا را بر گردون ي دین ، نصب نمودند . آری ؛ در شرایطی به سوگ مادرمان نشسته ایم که با همه وجود ، مصیبتهای او را درک می کنیم و غم درونی وی را می فهمیم . خاطرات موحشی از او به یادگار مانده که هر تلاوت کننده ای را متأثّر می سازد ؛ کتک خوردن عزیز دردانه ي نبّی مکّرم ، مسئله ای نیست که به سادگی از آن بگذریم ، شلّاق خوردن او ، موضوع پیش پا افتاده ای نمی باشد که به مرور زمان سپری نماییم ، دستی را که پیامبر می بوسید به امواج تازیانه بسپارند ، جرمی است که که به تاوانش میلیونها ظالم را باید قصاص نمود ؛ کسی که با عمر کوتـاهش جـزء بکّائون ( بسيار گريه كننده ) شود مـایه عبرت می باشد و تـازه ، مـانع گـریه کردنش هم بـاشند و بگویند که تو با نـاله ات ، جنگ روانی علیه شیاطین موجود ، به راه انداخته ای و او را به خاطر گریه هایش از شهر بیرون کنند و به قبرستان برود و در زیر سایه ي درختی ، به تداوم آه و ناله بپردازد و باز به قطع آن درخت ، مبادرت کرده تا جایی برای ناموس خدا نباشد که با پروردگارش ، نجوا کنند .!
اثر آيت الله سيد حسين كاظميني بروجردي

۱۳۸۷/۰۱/۲۳

حجاب بايد جنبه فرهنگى داشته باشد نه تحميلى

فلسفه حجاب

بدان‏كه پوشش از براى زنان، به مثابه حفاظت از دُرّ بوده كه از دزدان روزگار مى‏شود، و امّا اين حراست مى‏بايد جنبه فرهنگى داشته باشد نه تحميلى كه اگر به زور انجامد به خلاف اهداف شارع مقدّس مى‏رود و امكان اصلاحات نفسانى فردى و عمومى را از دست مى‏دهد.
در كيفيّت آن مى‏بايد به شرايط مدنى و محلّى بنگرند و مصالح خانواده را در ابعاد اعتبارى و اخلاقى رعايت كنند.
آنچه كه به فقه شيعه مربوط است، پوشاندن تمامى اندام است و تنها مجوّز براى باز گذاردن، دو كف و روى دستان است و گِردى صورت، يعنى محلّ تيمّم. البته قيد نشده كه اين پوشش بايد با چادر صورت گيرد فلذا چنانچه بانوئي با مانتو، دامن و يا كُت و شلوار، بتواند نظرات جنس مخالف را از خود دور كند، مى‏تواند جايگزينى براى مدل سنّتى باشد.
علّت رنگ مشكى چادر، دافعه آن بوده، ولى اگر كسى با چادر سياه، حالتى نااستوار و غير اصولى داشته باشد حجابش لوث شده و قادر به تأمين امنيّت روح و جسم و اعتقادات خويش نخواهد بود.
نكته مهم آن است كه اصل در قانون حجاب، كمك به حفظ عفّت، عصمت و پاكدامنى بوده و يقينا نجابت و تقوا را نمى‏توان با لباس تأمين نمود، بلكه فكرى مى‏خواهد الهى، و احساسى شريف را مى‏طلبد كه قدر خود را بداند و با طرح خويش به عنوان ابزار تعشّق و تعيّش از منزلت اوّليّه خود نكاهد و قيمت و بهاى خداداده را ارزان نفروشد كه مقام بلندى را حق‏تعالى به زنان داده كه به مردان نداده و آن، در تعريف از مادران نمودار گشته و در مسئوليّت‏هاى خانه‏دارى، فرزنددارى و همسردارى، عيان شده و در يك كلام آنكه: زن، معمار مهمّى در ساختمان وجود است كه با تعهّدات او، جامعه به سمت ربوبى مى‏رود و فساد او، يك اجتماع بزرگ را متلاشى مى‏سازد و هميارى وى در جا انداختن نسخه‏هاى معنوي، زحمات انبياء را به بار مى‏رساند، و همّت ايشان در تحقّق آرمان توحيدى، حرف نخست رامى‏زند.
لذا حفظ چنين موجود بى‏نظيرى، يك امانت‏دارى صحيح را مى‏طلبد.
آيت الله سيد حسين كاظميني بروجردي

۱۳۸۷/۰۱/۱۱

مدعيان مهدويّت

بر اثر تطاول زمان و تكاثر بداء، مدّعيان مهدويّت در رَسته‏هاى مختلف، فراتر مى‏شوند؛ تاجائى كه امروز شاهد دعاوى تأثّرانگيزى در اين باره هستيم. سر و صداهاى فراوانى را مى‏يابيم كه منجيان دروغين و مصلحان طمعكارى را نشان مى‏دهند كه بخاطر هوسرانى‏هاى گذرا و زياده‏خواهى‏هاى مكروه، قداست قائم موعود را لوث كرده و انتظار را به هرج و مرج مى‏كشانند. وعده باستانى پروردگار در وجود كانديدايى تجلّى يافته كه سلّولهاى مقدّسش، توليت عظماى كائنات را تداعى كرده و ظلّ‏اللّهى او در تمامى ابعاد ولايتى، مشهود مى‏باشد.
پس چگونه يك فرد عادّى معمولى مى‏تواند اذهان را مشوّه كرده و با تردستى‏هاى ناجوانمردانه، ادعاي نيابت و ارتباط با او را كند و يا خود را وليّ امر معرفي كند و به افكار عمومى تلقين چنين داعيه‌هاي سنگينى كند؟ مى‏بينيم كه در فلان جا، كسى ظاهر شده كه : من پيامبرم! در جاى ديگر، شخصى ظهور نموده كه : مهديم! يا مي‌گويد ماموريتي از طرف ايشان دارد! خود را نايب آن منجي موعود مي‌داند! يا بطور مضحكي ستمكاري و ماجراجوئي خود را مهيّا كردن شرايط ظهور مي‌خواند! يا منافقانه، تبليغ منفى كرده كه با آن وديعه ي سماوى در ارتباط است!
يا از ايشان، دستخط دارد و يا در كنارش عكس گرفته! آري؛ نخوانده‏اند متن روائى در اين باب كه در غيبت كبرى، هر كه بگويد آن ارباب عرشى را ديده‏ام، بايد گفت اى دروغگوى خائن! مَنِ الدّعِىَ المُشاهَدَة فَكَذِّبُوه! وقتى كه ديدن را نفى كرده، چگونه آثار آن مشاهدات را مى‏توان باور كرد؟ و يا افرادى كه به نام آن قدّيس لاهوتى، تجارت كرده و از راه‏هاى مختلف، شكم‏چرانى مى‏كنند و خاطر منتظران را مكدّر مى‏سازند.
سؤال مطروحه در اين ايّام آنست كه : آيا مُبلّغ خليفةُ اللّه مى‏تواند مادّى‏گرا و پول‏پرست و قدرت‌طلب و ديكتاتور باشد در حالى كه آن وارث حنيف علوى، رافض دنياست؟
آيا نبايد ثبت عمل با سند جبروتى بخواند؟ در باب كيفيّت زندگى صاحب الامر، احاديث بسيارى داريم كه لباس و خوراك و معيشتش همانند پدرش علىّ مرتضى است. پس فريادگرى براى او از لباس‏هاى فاخر و بيوت طاغوتى و كاخهاي ستمكاري و سفره‏هاى رنگين و اِعاشه ي فرعونى، معقول و مقبول خواهد بود؟
بر ما كه خستگان غيبتِ نشأت گرفته از نكبت هستيم، فرض است كه زمام خود را به هر ندائى نسپاريم و بيعت فطرى را با هر موجى، كدر ننمائيم و عطش درون را با آبهاى آلوده، برطرف نسازيم؛ گرچه خداوند به حكم : وَ بِالْحَقِّ اَنْزَلناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَل ، حقيقت انتظار را حفظ مى‏كند و والى سرمدى را از آفات روانى و عصبى و احساسى زمانه، نگه مى‏دارد و به قاعده ي : اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْر وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُون چشم‏براه ظهور را كورى نمى‏دهد و عينك لَرادُّكَ اِلى مَعاد را از ديدگان عاشقان مهدى موعود، دور نمى‏گرداند ولى به نصّ اَلمُؤمِنُ كَيِّسٌ، زيرك بودن، شرط بقاء در كوره آزمايشات است و آشنائى با حيله ي مكّاران، حكمت تداوم در مسير بقيّةُ اللّه خواهد بود تا كه اين لحظات پايانه به انتها رسد و مالك الرّقابِ گيتى، اذن ظهور نماينده خود را صادر كند و بندهاى مصيبت و معصيت از دست و پاى گرفتاران عصر حيرت، باز شود.
اثر آيت الله سيد حسين كاظميني بروجردي

۱۳۸۶/۱۲/۲۷

پايان كار 1386 - بيلان محاسبات يك‏سال و كاوشى در 365 روز و شب‏

1 - تاكنون چند تحويل را به ياد داريد كه بى‏تفاوت از دقايقش گذشته‏ايد؟ 2 - در آلبوم خاطرات خود، چند نوروز را ثبت كرده‏ايد كه ناشاد و ناكام و ناخورسند بوده‏ايد؟ 3 - وقتى به پشت سر مى‏نگريد؛ چند عيد را به ياد مى‏آوريد كه سرمست از شادى و طراوت و رضايت بوده‏ايد كه همه چيز را براى خويش مهيّا مى‏ديديد؟ 4 - آيا تغيير فصل، به خودى خود، داراى فضائل و مكارم است هرچند كه بى‏محتوا و بى‏مسمّى باشد؟ مثلاً انتظار ما از بهار، باريدن باران و پوشش سبز طبيعت بر درختان و مفروش شدن زمين به گياهان مختلف است؛ حال اگر فروردين، همراه با خشكسالى باشد و قيافه پائيزى داشته باشد؛ باز هم به وقت ورود به آن، سرود پيروزى مى‏نوازيم؟ 5 - آيا تا كنون به قبح برخى افعال رايج در اين زمان، واقف گشته‏ايد؟ وقتى كه لبهايى براى خنده مى‏شكفد و در همان حال، چشمهايى براى گريستن جمع مى‏شوند؛ دستهايى براى كف زدن بر هم مى‏خورند و انگشتهايى براى تأثّر، ميان دندانها، گزيده مى‏گردند؛ لباس‏هاى تازه‏اى بر تن مى‏روند و تن‏هاى بسيارى به ميان گورها مدفون مى‏گردند؛ سفرها آغاز مى‏شود و مسافرينى در ترمينال‏هاى ذلّت و نكبت، جاى مى‏گيرند؛ يكى به مُد، منزل‏آرايى مى‏كند و ديگرى به ضربت سيلى، روى خانواده‏اش را سرخ نگه مى‏دارد؛ يك‏جا آهنگ طرب، فضا را پر كرده و مكانى، نفيرِ نى، به در و ديوار، غبار غم پاشيده؛ بر زبان بعضى‏ها زمزمه است كه صدسال به اين سالها و در چهره ي خيلى‏ها، اين تابلو، نمودارست كه اى كاش مى‏مُردم و چنين روزگارى را نمى‏ديدم؛ تيك تاك ساعت، به شمارى، تبريك مى‏گويد و به گروهى، تعزيت؛ در يك سوى اين كره خاكى، براى حيوانات، بيمارستان و فروشگاه و مراكز تفريحى و آموزشى وجود دارد و در بخش ديگر دنيا، آدم‏هايى مشاهده مى‏شوند كه نام هيچ نوع غذايى را نمى‏دانند و قيافه ي خوراكيها را به جا نمى‏آورند و در مرگ تدريجى به سر مى‏برند. 6 - دعاى تحويل سال را چند بار خوانده‏ايد؟ آيا معانى آن را مى‏دانيد و مفاهيم كلّى فقراتش را درك كرده‏ايد؟ چه رابطه‏اى بين « مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْاَبْصار » و روز آغاز سال نو وجود دارد؟ آيا ارتباطش درين موضوع نيست كه انقلاب بايد همه جانبه و چند بُعدى باشد؟ يعنى حالا كه زمستان تمام شده و موسم بهار آمده؛ خشونت سرما با هر نوع خشونتى به پايان رود و لرزش بدنها كه معلول يخبندان است با هر شكل ترس و لرزى كه مأثور تهديدها و تعقيبهاست مأمن مردم را ترك نمايد؛ تو كه انتظارت از بهار، خرمّى و نشاط است؛ پس خُلق و خويت را نيز بهارى كن تا كام دائمى از فصل جديد بگيرى و بر ديگران نيز لذايذ را حرام نكنى و لذا در دعاى وارده در وقت حلول سال مى‏خوانى كه بارالها، همان‏طورى كه به فاطريّتت، فصل مردن گياهان و خفتن درختان را بردى و روزگار غنچه و شكوفه و عطر رياحين را احياء نمودى؛ روح و جسم مرا هم تازگى بده و پرده خودكامگى از چشمهايم بزداى و قلبم را از غبن نفْس، برَهان تا هماهنگ با زمان و مكان، نوگرايى و تازه‏خواهى را درك نمايم و همه چيز را بر پايه حقايق توحيدى بنگرم. اى سياست‏مدار كهن كه در تابلوى « مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهار » مى‏درخشى، مرا از تدابير ابديّت لاهوتيّتت، بى‏بهره مگردان؛ اى تقويم نگار ازل كه در رنگين كمان « مُحَوِّلَ الْحَولِ وَ الْاَحْوال » هماره دميده‏اى؛ ياريم ده تا انسانى شوم كه در آغاز تشكّل خلقتت، مدّ نظر ربوبى بوده و به آن افتخار كرده و به ديگر موجودات، تفاخر نموده و گفته: « فَتَبارَكَ اللّهُ اَحْسَن الْخالِقين »؛ با امداد غيب، سيرتم را با صورتم، همسان نما تا به ظاهر، بشر و به باطن، درنده نباشم كه حيوانات را عيدى معنا ندهد.
پس اى سالك سبيل الهى، بهترين ادعيه در تمام ايّام و ليالى سال، همين دعاست كه اكثراً فقط در وقت تحويل سال مى‏خوانند و آن هم تلاوت معدود و ظاهرى در حالى كه حاوى كلّيّاتى از مراتب علمى و عينى فيوضات جبروتيست كه محصول رياضتهاى برگزيدگان عرش بوده و حاصل مناجاتهاى امامان آسمانى مى‏باشد كه همسو با كلام مالك حيات و ممات، طنين در ضماير آدمى انداخته؛ « لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فى اَحْسَنِ تَقْويم » و كپى بر فطرت داده؛ « حَوِّلْ حالَنا اِلى اَحْسَنِ الْحال »؛ كه عيد واقعى، روزگارى است كه در آن، هول و هراس نباشد و وجدان بر اجتماع، سايه انداخته باشد و يكرنگى به جامعه، شور و هيجان داده و آبادى دلسوزى و آبادانى همدلى را به نسل حيران و سرگردان كنونى، ارمغان دهد.
از نوشته هاي پيشين آيت الله بروجردي
منبع : كتاب حكيم

۱۳۸۶/۱۲/۱۳

سلام بر پيامبري كه فريادش مساوات است


28 صفر روز پيامبر است ، وقت اداء احترام به نبيّ مكرّم ، او كه پدر ماست ، در آخرين منبرش فرمود : اي مردم ، آنچه خوبي و كرامت بود به شما آموختم و تمامي بدي ها و زشتي ها را به شما ، نماياندم ،يعني اگر خوبيم ،از بركات نبوي است و اگر بدكاراني در جامعه ، مشاهده مي شوند از عوارض روگرداني از تمدّن آسماني مصطفوي است ،در همان منبر فرمود : اي مردم حسابرسي خدا ، بسي سخت و سنگين است و مراطاقت چنين بازخواستي نباشد ، فلذا هركه مطالبه اي دارد برخيزد و جلو بيايد و همين جا احقاق حقوق خويش كند . آيا ما شجاعت پس دادن عواقب اعمالمان را داريم ؟ آيا مردِ پاسخگوئي به كردارمان مي باشيم ؟ اگر ايمان به معاد داريم و پذيرفته ايم كه حساب و كتاب حّق است. و صراط و ميزان واقعّيت دارد . پس برخيزيم و دل را از تمامي حقوق و عقوق ، بشوئيم و روحمان را از آفات نفساني آزاد نمائيم كه اِشتغال ذمّه ، مانع پرواز در نماز ها و سدّ راه رستگاري خواهدبود . اينك با هم به سفير كبير عرش ، سلام دهيم و در سوگش بناليم ، كه سلام بر پيامبري كه فريادش مساوات بوده ، شعارش وحدت و سفارشش به جود و سخا . اي امّت مرحومه ،اكنون وقت خود سازي در آثار به جا مانده از آن منادي رحمت است ، سنّت محمّدي ،آدمي را به انسانيّت مي كشاند و نَفْس پليد را از وي دور مي سازد و چه تراژدي اسفباري است ،چنان معلّمي با چنين پيرواني ! آيا فراموش كرده ايد در نسخه هاي ما سَبَق ،كه هنگام اداء فريضه ، شخصي از وجود امين اللهي ، سئوال نمود كه تماميت دين در چيست ؟ و آن مبشر لاهوتي فرمود : ( اخلاق ) است ، تا خواست تكبيره الا حرام گويد ، باز سائل فرياد زد : اصل ديانت كدامست؟ و دوباره آن مُنذر وحي ، جواب داد : ( خُلق و خوي نيكو ) و چون ارادۀ نماز كرد سئوال كنندة جسور و تشنه ، فضاي مسجد را به آهنگ غرّاي خود پژواك داد و گفت : اي مُخبر ماوراء ، كليد آئين تو چيست ؟ و باز هم آن يگانۀ دوران گفت : ( اخلاق حَسَنِه )است . پس چگونه ملّتي هستيم كه با چنين سروري ، اعصاب جهودي داريم و احساس بد بيني نسبت به يكديگر و قلوبي مكدّر از همنوعان و دلهائي پراكنده از ياران ، و نتيجة كار ، قطع رَحِم است و ازدياد سكته و وفور بيماريهاي لا علاج و تقليل بركات و ازدياد خشونت ، و در اين ايامِ مخصوص سوگِ آن حضرت ، بخواهيد از خداوند ، دعاهائي را كه ايشان تعليم داده اند و فرموده اند كليد فَرَج در اين دنياست : « اللّهم لا تَجعَلنا فِتنَهً لِلَّذين كَفَروا » خدايا ما را توپ فوتبال در زمين دشمن قرار نده ! و بد خواهانمان را بر سرنوشتمان مستولي نگردان . « اَللّهمّ اجعَل عَواقِبَ اُمُورِنا خَيرا » آفريدگارا ، آيندة ما را مسعود گردان و فردايمان را از چكنم و اضطرار ، رهائي دِه و فراموش نكنيم كه رسالت جبروتي ايشان ، دشمنان بسيار و گسترده دارد ، كه اگر غافل شويم به ورطة « لا» مي رسيم كه همان لائيك است ، مگر نه آنكه كليد ورود به توحيد ، كلمة طيبّة « لا اله الّاالله » است ؟ و مگر نه آنكه براي بيعت با حق تعالي بايستي از مرحلة دلبستگي به اين و آن گذشت ، پس تا ديو مَنيّت از كالبدمان بيرون نرفته ، فرشتة نور و رهائي و روشنائي ، وارد نمي شود ، و ما امروز ، موظّفيم كه هر چه غير خداست از فرودگاه و جودمان ، بيرون بريزيم و ذرّات نهانمان را تطهير كرده تا بتوانيم به خود بباليم كه ميراث بر محمّديم و در قيامت از هرلغزشي در امان بمانيم و چارة « يَومُ الحسره و يَومُ التَّناد و يَومُ الوَحدَه و يَومُ الغربه » را بيابيم .
از نوشته هاي پيشين آيت الله بروجردي

۱۳۸۶/۱۱/۰۲

درسی که شیعه می توانست از عاشورا بگیرد امّا...

طی روزهای گذشته آنقدر از واقعه عاشورا و شهادت پیشوای سوم شیعیان امام حسین و یارانش در منابر و جراید سخن بمیان آمده که آدمی از تعجب شاخ در می آورد که پس کو اثراین همه عزاداری ؛ کو آنهمه عرض ارادت به ساحت مقدس حسینی ، کو آن بیعتی که شیعه با سینه زدنهایش و گریه هایش بر مقتول طف اعلان داشته است؛ زیرا از فردای عاشورا در جامعه شیعی باز هم شیوع ظلم و بیعدالتی و زورگوئی و ظلم پذیری و دنیاطلبی و انواع زشتی ها غوغا می کند و انگار نه انگار که تا همین چند روز پیش بر ظلمی که بر امام ما آمده گریبان چاک دادیم ، غش کردیم و تا سر حد مرگ مثل دیوانه ها با قمه بر فرق سرمان کوبیدیم و خود را خونمالی کردیم که مثلا ما عاشق حسینیم!
باری 28سال است که به برکت نظام ولایت مطلقه فقیه به انواع زشتی ها، خرافه ها و بیدادگری ها آلوده و اسیر شده ایم و در منجلاب یک دین تحمیلی ِحکومتی، بنام اسلام سیاسی گرفتار گشته ایم که در آخرمعلوم شد نه دنیایی داریم نه آخرتی! این استثمار مذهبیِ برجای مانده از انقلاب 57، دلایلش هر چه باشد نقش اصلی و اساسی را غفلت جامعه ی شیعی بازی می کند که بواسطه ی دوری از جوهره تفکر و تعقل، بازنده ی این جریان شوم است.
این در حالی ست که تأثیر گذاری شهید نینوا، این مدافع شجره ی طیبه ی توحیدی بر مجموع تاریخ ماسَبق و حال و آینده آنگونه است که می تواند خونهای منجمد را در عروق مرده ی محرومین به جوش آورده و کانالهای متروک فضائل و مناقب را بازگشائی نماید.هر جای این کره ی خاکی ظلمی پدید آید، نوای ملکوتی قتیل طف طنین می دهد که : مرگ سرخ به از زندگی ننگین است، و هر کجا که ناله ی مرغ بال و پر کنده ای از میان قفسی می رسد، ضجه ی واحسینای اسرای دربند، تازه میشود.
مِثلی لا یُبایعُ مِثلهُ
امام مجاهدان ، در پاسخ استاندار مدینه که پیشنهاد سازش با یزید را می دهد، می فرماید: مثل مَنی ، با مثل او بیعت نمی کند، و با این کلام ، خط مشی تمامی آزادیخواهان و حق طلبان را مشخص می نماید که هرگز جبهه ی حق با سنگر باطل، دوستی و تفاهم ندارد و ابلاغیه ی رسمی او: « هیهات منّا الذلّة » است ودراین مقال اَشعار زیبایش را می سراید که: مُردن برای خدا از سواری بر مَرکب زشتی و تباهی بهتر است - خواری و زاریِ اجباری نیز از در افتادگی در دوزخ الیم ، سزاوارتر است.

إِن لَم یَکن لکُم دینٌ فکونوا أحراراً فی دنیاکُم
امام آزادمردان می فرماید: اگر بی دین هستید و متعهد به هیچ آئینی نمی باشید جوانمردی پیشه کنید و حاضر به همسوئی با ظالم نشوید. با این حساب پیشوای سوم تشیع اصیل و غیر حکومتی، با صدای رسایش هر خفته ی کتک خورده ای را از خواب جهل بیدار می کند که: آنکس که از حسین تقلید می کند ، هرگز پیروی از دیکتاتوری و خودکامگی نمی کند و هرگز حسینیان زمان ، با اُمویان مکّار و زور گو و زراندوز، همنشینی و همسوئی نمی کنند. خیلی عجیب است که شیعه ی امروز، ننگ سکوت و نشستن کنج خانه را، بر شوریدن و قیام بر علیه خط ظلم و دجالیان زمان ترجیح می دهد حال آنکه پیروان دیگر مذاهب، مانند گاندی، خالق حماسه های بزرگ می شوند و با اعتراف به این حقیقت که حرکت استقلال طلبی و استعمارستیزی اش الهام گرفته از حرکت رهائی بخش حسین بن علی است، مدال آزادیخواه بزرگ مشرق زمین را گردن آویز خود می کند و با این قیام نجاتبخش خویش، درسی جاودانه به تمامی بهانه جویان و معاندین اسلام اصیل و غیر سیاسی می دهد که: تمامی انبیاء و اولیاء الهی پیام آور عدل و اخلاق و عشق و برابری هستند و در این میان فرقی بین آنها نمی باشد و حسین بن علی می تواند پیشوای هر آزاده ی مبارزی باشد. در این میان گل سرخی با افتخار خود را وامدار تفکر و فرهنگ مبارزات حسینی می داند.
کُل یَوم ٍ عاشورا و کُل أرض ٍ کربلاء و کُل شهر ٍ مُحَرم
این شعار زیبا و جاودانه ی شیعه است که تکلیف همه را برای همیشه روشن می کند که پیکار بین جبهه ی حق و باطل تمامی ندارد و هر روز شاهد صف آرائی جبهه ی حسینی و یزیدی هستیم و ما لاجرم یا می بایست در صف حسینی باشیم یا در جبهه ی یزید و مسیر سومی وجود ندارد. یا باید برغم ضعف ظاهری و اگر شده حتی با فریادمان از ظالم پُر امکانات اعلان انزجار نمائیم و یا با به حراج گذاشتن شرافت و وجدان وانسانیت خود ، دعاگوی ظالم غاصب باشیم همانگونه که حامیان، مزدوران و باورمندان رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه، عزت و آبروی خود را به بهای اندک این دو روزه ی عمر معاوضه نمودند.
حال باید منصفانه از خود بپرسیم که ما حصل یک دهه عزاداری برای سرور آزادگان چه بوده و آیا عزاداریهای بی محتوا حق مطلب را ادا کرده است؟ اصول را رها کرده ایم و فروع را چسبیده ایم! دغدغه ی مراجع شیعه شده است اینکه قمه زنی اشکال دارد یا نه! البته پاسخ به سئوالات شرعیه امری بدیهی ست لیکن اولی تر این است که فلسفه ی قیام حضرت ثارالله برای مردم تبیین شود تا اینگونه تشیع مورد حملات مخالفین قرار نگیرد و تکیه بر این گونه اعمال بعضاً غیر ضروری، دست آویزی برای هدم اعتبار شیعه قرار نگیرد. چرا در جامعه شیعی که خود را دنباله روی امام حسین می داند این شعار ابی عبدالله نهادینه نشده که :

بزرگ فلسفه ی قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ بِه از زندگی ننگین است
نه ظلم کن به کسی و نی به زیر ظلم برو
که این مرام حسین و منطق دین است

چرا ظلم ستیزی و سازش ناپذیری امام حسین با خط ظلم در جامعه توسط علمای دینی تبیین و ترویج نمی گردد، جز اینکه این علما و مراجع جیره خوار حکومت و دعا گوی ظالمند؟ چرا اخلاق نیکو و حُسن همجواری ابی عبدالله الحسین در رأس امور تربیتی جامعه قرار نمی گیرد؟ چرا پایداری بر عقیده در فرهنگ حسینی بازگو نمی شود؟ اگر از فردای عاشورا کم فروشی ، گران فروشی ، دروغ، غش در معامله و زور گوئی در معاملات شیعه کمتر شد معلوم است که ما تأثیر گرفته ایم. اگر در پیروی ازعدالتجوئی و عدالتخواهی امام حسین از همین فردا در برابر این حکومت ستمدینی که هویت ما را به یغما برده متحد شدیم ، معلوم می شود حسینی هستیم .
با این حساب تکلیف ما در برابر جنبش های آزادیخواهانه ی زنان، کارگران، معلمان، دانشجویان و حامیان اسلام غیر حکومتی و پرچمدار آن یعنی آیت الله بروجردی که خواهان برابری و آزادی فردی و اعتقادی در جامعه است کاملاً معلوم است.
اگر گوش شنوائی داشته باشیم صدای ناله هل من ناصر ٍ ینصرنی فرزند ابی عبدالله الحسین، امام زمان را می شنیدیم که از اعماق وجودش از این عملکرد شیعیان جاهل اعلان رنج می کند تا واقعیت کل یوم عاشورای کنونی و تنهائی ایشان را بهتر درک می کردیم.