در آغاز سال جديد ميلادى، درود صميمانهام را بر عيسى مسيح، نثار مىكنم. پيامبرى بزرگ كه لحظهاى در رسالت فراگير خود، سستى ننمود و با همه توان، از آرمان خداپرستى دفاع كرد و ميراثى مقدّس و جاودانه را در تاريخ بشريّت بر جاى نهاد. چنانچه مىدانيد شاخه سوّم اصول دين اسلام، نبوّت است و آن به معناى احترام به دستاورد انبياء و انتخاب از قصص ايشان و آموختن كلمات آنها و بكارگيرى اندرز جانشينان خداوند مىباشد؛ تمامى خدمتگزاران گلستان رسالت، الگوهاى ما در پيمايش زندگى بوده و آنطورى كه حقتعالى در كتابش مىگويد: لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِه، تفاوت عمدهاى در دستور كار وارثان عرش ديده نشده و در مقام و منزلت، مشترك مىباشند و امّا در داستان فرزند مريم، گزينههاى عرفانى بلندى، مشاهده مىشود كه هر يك، چون دانشگاهى در تربيت ملّتهاى بيدار، كافى خواهد بود. براستى، مسيحيّت، تولّد چه كسى را در آغاز سال خود، جشن مىگيرد!؟ يك پيامبر، يك مُصلح، يك معلّم، يك طبيب، يك منجى؟ يا انسانى جهانشمول كه فرامحيطى بودن را به نسلها و فصلها آموخت و آنچه كه قرآن در باب مولود عيسوى به ما مىگويد، تجلّى قواى لاهوت است در بستر ناسوت! با يك معجزه، معادلات رايج در قواعد بنىآدم را دگرگون نموده وبه عجائب خلقت، دامن زده و واسطگى پدر را در آفرينش فرزند، تحتالشّعاع قرار داده و دوشيزهاى، همسر نديده را به عالىترين رتبه مادرى، ارتقاء داده و گرچه قبلاً در پيدايش آدمِ نخستين، پردهاى از اسرار گيتى را كنار زده، امّا اينبار در باب منتخبى ديگر، موجودى را عيان ساخته كه هم تولّدش، بىنظير است و هم زندگيش، مستثناء از همنوعان بوده و بر دستان او، براهينى ظاهر شده كه حقّانيت توحيد را برملأ ساخته و حجّتى در مقابله با شيطانپرستان مىباشد. آرى، آخرين كتاب عتيق، پيرامون آموزگار حواريّون مىگويد: هرگز او را نكشتهاند و آيا ظهور قدرت ايزدى را مىتوان بر دار كشيد؟ آيا خدمات اصلاحگر جبروت، به پايان رسيده بود كه به دست ابليسيان، مصلوب شود؟ هرگز! بلكه خدايش وى را به ملكوت بُرد تا در انتهاى زمان به يارى ختم سفيران ازلى، بفرستد و مدينه فاضله موعود را در اوراق نهائى روزگار، منقوش سازد و اكنون، همه موحّدان جهان، در برابر سند زنده الهى، قرار دارند و نداى ربّانى عيسىبنمريم را با تمامى سلّولهاى مغزى خويش، احساس مىكنند كه مىگويد: اى مردم! خوى حيوانى را ترك كنيد و هويّت فراموش شده خود را دريابيد كه پروردگارتان، شما را آقاى اهل زمين آفريد، پس اين لياقت را از دست ندهيد و به جرگه سپاهيان سياهى، وارد نشويد، هيهات كه كليسا و اصحابش بتواند قداست و كرامت اين نابغه دهر و اعجوبه عصر را تعريف كند! كدامين نقّاش مىتواند با تصوّرات و دستهاى خود، تصويرى گويا و شفّاف از حقيقت وجودى روح خدا را به نمايش بگذارد هرچند كه اين هنرمند، مانى، ميكلآنژ يا پيكاسو باشد، پس بيائيد و از نزديك به پيامهاى جاوادانه اين نبىّ منصوب رحمانى، نظاره نمائيد تا چگونه زيستن را بياموزيد و بهشت بَرين را از دست ندهيد و حال، آلبوم خاطرات و اعمال بنده شايسته ربوبى - حضرت مسيح - را معاينه مىنمائيم تا پادزهرى در برابر تهاجمات نفسانى و شهوانى گردد.
1 - از زمينى مىگذشت، جمعى را گردآمده يافت كه بر خرِ مردهاى، اجتماع نموده بودند و لاشه گنديدهاش را مسخره مىكردند! پيش آمد و نهيب زد كه اى منصفان! حاشا به مروّتتان، آيا دندانهاى سفيدش را نمىبينيد كه هنوز هم بر ستم صاحبش مىخندد؟ اندام ضعيفش را ملاحظه نمىكنيد كه در طول عمرش، چه بارهاى سنگينى را كشيده و با اندكى علف، خدمات گرانى را عرضه داشته و در برابر زورگوئىهاى مالكش، زبان را بسته و تن به استبداد آدميزاد داد!
2 - بر شهرى گذشت، جوانكى را يافت كه در جستجوى طلا بود! او را به مصاحبت فرا خواند، مسيرى را باهم پيمودند و آنگاه از زير پايش، فلزات ناياب را بيرون آورد و به او هديه داد، امّا جوان مذكور، گوهر بهترى را يافته بود و حاضر به ترك او نبود، اين دُر، چيزى جز عيسى نبود كه چشمانش را به دنياى جديدى باز كرده بود و به بىاعتبارى دنيا، آگاهش نموده بود.
3 - از كنار رودخانهاى مىگذشت كه خشتهاى طلا در ساحلش ريخته بود، ياران گفتند برداريم و به نيازمندان بدهيم، آن ستوده ماوراء گفت: دست نزنيد كه شوم است! هركس به آن نگريست به سِحرش دراُفتاد و آن بىخرد كه لمسش نمود به تعب رفت و هركس در آغوشش گرفت به فتنه نشست و آنكه به منزل بُرد خانه به بلا سپرد و هر دل كه به محبّتش اسير گرديد ويرانه غمها شد.
4 - ايّام را به سفر، سپرى كرد زيرا كه خود را مسافر ديار عدم مىدانست و استقرار در يك مكان را خلاف شيوه مسافران مىپنداشت و شهر به شهر در پى نجات مفلوكان و دميدن روح به اموات متحرّك بود و شعارش در دشت و صحرا، اينگونه طنين داشت: اى صاحبان خرد، مگر براى چند صباح آفريده شدهايد كه به اين ميهمانسرا، چسبيدهايد! برخيزيد و براى سفرهاى طولانى و بىوقفه، توشه برداريد كه راه درازى را در پيش داريد و اكنون، نه وقت خوشگذرانى و تعيّش است.
5 - با ورود به هر منطقه مسكونى، سراغ بيماران و نااميدان را مىگرفت و گرفتاران مطرود سرنوشت را به ملاطفت مىبُرد، خرابهها را زير پا مىگذاشت تا جذاميان بختبرگشته را معالجه كند و آنگاه به ايشان مىگفت، رسول خدا به اِذن پروردگارش، جانِ تازه در كالبدت دميد و اينك تو آزاد شده معبودت هستى، پس به غير او روى نگردان و به جز مالك مشارق و مغارب، مدح ديگرى را نگوى.
6 - به ساحران مىگفت، روى كدامين قدرت خود، عرض اندام مىكنيد! اگر راست مىگوئيد بيائيد مردگان را زنده كنيد، ولى هرگز نمىتوانيد چنين كارى نمائيد، امّا من به نام قانونگذار بىهمتا، اهل برزخ را به سراى ديروزشان باز مىگردانم تا عظمتِ پادشاه بىرقيب عالَم را به رُخ رقباى توخالى و پر ادّعاى او، بكشانم.
7 - براى آنكه به نيروى مادّى تمدّن بشرى، فريفته نشويد و اصالت فرهنگ ماوراء را از ياد نبريد به مسابقه با سازههاى ظاهرى شما مىآيم و با مُشتى گِل، پرنده خوشآواز و تيزپروازى مىسازم تا مايه شگفتى تاريخنويسان شود و همه جا نقل كنند كه فرستاده خدا، امر محال را ممكن مىسازد و گوى سبقت را از ناباوران وحى، مىگيرد و با زبان حال به تحميد و تكريم ربوبى مىپردازد.
8 - او در آخرين دقايق قبل از عروج گفت: به مبدأ خويش باز مىگردم و بار ديگر در انتهاى روز، برخواهم گشت، امّا اين بار با صاحب شما خواهم آمد، او نگهبان آب و خاك است و عدالت را بر كاخهاى ظالمان، مستقر مىسازد، جهان با او زيبا مىشود و درختان به نام او شكوفه مىدهند، مرغان هوا بالهاى خويش را بر او مىگسترانند و فرشتگان در اطرافش، حضور مىيابند، او دوست و همگام منست، روحُ القُدُس از او برايم گفته و مرا تشنه او كرده و من نيز، از او براى شما مىگويم كه او حافظ نعمتهاى قديم مىباشد، من در كنار او براحتى حرف مىزنم و آدميان را دعوت به راستى مىنمايم.
9 - مولود دو هزاره قبل، شما را به مسالمت و ملايمت، مىخواند و از جنگ و خونريزى، برحذر مىدارد، او مىگويد همه شما از يك پدر و مادر به دنيا آمدهايد، پس اى برادران، خواهران! چرا بر پل دوستى و تفاهم نمىآئيد تا دوران سخت ميانى را براحتى طى نمائيد، همگان شاهد باشيد كه مُخبر غيب، مظهر حاكميّت سرمدى، با صداى بلند مىگويد: هر كس به گونه راست شما سيلى زد قسمت چپ صورت را براى ضربه ديدن عرضه كنيد و اين نه به معناى تسليم در برابر زور است و نه به مفهوم ذلّت و خوارى، بلكه مبيّن ايثار و از خودگذشتگى مىباشد كه پرچم خداجوئى و حقپرستى است و اينكه حاكم بلامنازعه گيتى، ديّان امروز و قاضى فرداست و هر چيزى را تحت پيگرد دارد و هيچ ذرّهاى از سمع و نظر او مخفى نمىماند، بنابراين مسئول قصاص زشتىها، ربّالعالمين خواهد بود و پاسخ هر بدى را به موقع خواهد داد.
10- او در كتابش فرمود: بعد از گذشت مقاطعى از زمان، برادرم با آئين جديد مىآيد، كلام او از عالىترين منبع فوقانى بوده و راهش، تضميندهنده به اصول اخلاقى و اعتقادى خواهد بود، او نامهاى مختلف در بالا و پائين دارد.
دشمنان مسيح، اربابان زر و زور و تزوير بودند و همگى با ضميمه كردن علماء دربارى، به مبارزه با او پرداختند و حكم به ارتداد او نمودند و اظهار داشتند كه تعليمات وى، بر خلاف تورات است، امّا پسر مريم، فرياد مىزد كه اين تورات، به تحريف رفته و از مجموع گفتههاى موسىبنعمران، دور شده، پيامبر بزرگوارى مثل موسى كجا و چنين كردار ناصحيح روحانيان يهودى كجا! هرگز موسائيان با قارونيان، دمساز و همآواز نخواهند گشت و حور با ديو، همخانه نمىگردد، امّا چون قيام روحاللّه، بساط بدعتمآب دينفروشان جحودى را برهم مىريخت، در برابرش صفآرائى كردند و او را مورد تعرّض قرار مىدادند.
در خاتمه به نرگس خاتون - مام گرانقدر امام عصر - تهنيت مىگويم كه متّصل به خاندان عيسوى بوده و از خالق بخشنده، عفو باقىمانده از غيبت را مسألت مىنمايم تا هر چه زودتر، چشمان بىفروغ منتظران، به موكب مقتدر بازمانده ختمى مرتبت و يار ناجى مسيحيّت، روشن گردد و تيرگى و تباهى از معيشت عالميان، رخت بربندد و اعتدال در شعاع خورشيد، منتشر شود.
منبع : كتاب باراني در كوير سوخته
اثر : آيت الله سيد حسين كاظميني بروجردي
1 - از زمينى مىگذشت، جمعى را گردآمده يافت كه بر خرِ مردهاى، اجتماع نموده بودند و لاشه گنديدهاش را مسخره مىكردند! پيش آمد و نهيب زد كه اى منصفان! حاشا به مروّتتان، آيا دندانهاى سفيدش را نمىبينيد كه هنوز هم بر ستم صاحبش مىخندد؟ اندام ضعيفش را ملاحظه نمىكنيد كه در طول عمرش، چه بارهاى سنگينى را كشيده و با اندكى علف، خدمات گرانى را عرضه داشته و در برابر زورگوئىهاى مالكش، زبان را بسته و تن به استبداد آدميزاد داد!
2 - بر شهرى گذشت، جوانكى را يافت كه در جستجوى طلا بود! او را به مصاحبت فرا خواند، مسيرى را باهم پيمودند و آنگاه از زير پايش، فلزات ناياب را بيرون آورد و به او هديه داد، امّا جوان مذكور، گوهر بهترى را يافته بود و حاضر به ترك او نبود، اين دُر، چيزى جز عيسى نبود كه چشمانش را به دنياى جديدى باز كرده بود و به بىاعتبارى دنيا، آگاهش نموده بود.
3 - از كنار رودخانهاى مىگذشت كه خشتهاى طلا در ساحلش ريخته بود، ياران گفتند برداريم و به نيازمندان بدهيم، آن ستوده ماوراء گفت: دست نزنيد كه شوم است! هركس به آن نگريست به سِحرش دراُفتاد و آن بىخرد كه لمسش نمود به تعب رفت و هركس در آغوشش گرفت به فتنه نشست و آنكه به منزل بُرد خانه به بلا سپرد و هر دل كه به محبّتش اسير گرديد ويرانه غمها شد.
4 - ايّام را به سفر، سپرى كرد زيرا كه خود را مسافر ديار عدم مىدانست و استقرار در يك مكان را خلاف شيوه مسافران مىپنداشت و شهر به شهر در پى نجات مفلوكان و دميدن روح به اموات متحرّك بود و شعارش در دشت و صحرا، اينگونه طنين داشت: اى صاحبان خرد، مگر براى چند صباح آفريده شدهايد كه به اين ميهمانسرا، چسبيدهايد! برخيزيد و براى سفرهاى طولانى و بىوقفه، توشه برداريد كه راه درازى را در پيش داريد و اكنون، نه وقت خوشگذرانى و تعيّش است.
5 - با ورود به هر منطقه مسكونى، سراغ بيماران و نااميدان را مىگرفت و گرفتاران مطرود سرنوشت را به ملاطفت مىبُرد، خرابهها را زير پا مىگذاشت تا جذاميان بختبرگشته را معالجه كند و آنگاه به ايشان مىگفت، رسول خدا به اِذن پروردگارش، جانِ تازه در كالبدت دميد و اينك تو آزاد شده معبودت هستى، پس به غير او روى نگردان و به جز مالك مشارق و مغارب، مدح ديگرى را نگوى.
6 - به ساحران مىگفت، روى كدامين قدرت خود، عرض اندام مىكنيد! اگر راست مىگوئيد بيائيد مردگان را زنده كنيد، ولى هرگز نمىتوانيد چنين كارى نمائيد، امّا من به نام قانونگذار بىهمتا، اهل برزخ را به سراى ديروزشان باز مىگردانم تا عظمتِ پادشاه بىرقيب عالَم را به رُخ رقباى توخالى و پر ادّعاى او، بكشانم.
7 - براى آنكه به نيروى مادّى تمدّن بشرى، فريفته نشويد و اصالت فرهنگ ماوراء را از ياد نبريد به مسابقه با سازههاى ظاهرى شما مىآيم و با مُشتى گِل، پرنده خوشآواز و تيزپروازى مىسازم تا مايه شگفتى تاريخنويسان شود و همه جا نقل كنند كه فرستاده خدا، امر محال را ممكن مىسازد و گوى سبقت را از ناباوران وحى، مىگيرد و با زبان حال به تحميد و تكريم ربوبى مىپردازد.
8 - او در آخرين دقايق قبل از عروج گفت: به مبدأ خويش باز مىگردم و بار ديگر در انتهاى روز، برخواهم گشت، امّا اين بار با صاحب شما خواهم آمد، او نگهبان آب و خاك است و عدالت را بر كاخهاى ظالمان، مستقر مىسازد، جهان با او زيبا مىشود و درختان به نام او شكوفه مىدهند، مرغان هوا بالهاى خويش را بر او مىگسترانند و فرشتگان در اطرافش، حضور مىيابند، او دوست و همگام منست، روحُ القُدُس از او برايم گفته و مرا تشنه او كرده و من نيز، از او براى شما مىگويم كه او حافظ نعمتهاى قديم مىباشد، من در كنار او براحتى حرف مىزنم و آدميان را دعوت به راستى مىنمايم.
9 - مولود دو هزاره قبل، شما را به مسالمت و ملايمت، مىخواند و از جنگ و خونريزى، برحذر مىدارد، او مىگويد همه شما از يك پدر و مادر به دنيا آمدهايد، پس اى برادران، خواهران! چرا بر پل دوستى و تفاهم نمىآئيد تا دوران سخت ميانى را براحتى طى نمائيد، همگان شاهد باشيد كه مُخبر غيب، مظهر حاكميّت سرمدى، با صداى بلند مىگويد: هر كس به گونه راست شما سيلى زد قسمت چپ صورت را براى ضربه ديدن عرضه كنيد و اين نه به معناى تسليم در برابر زور است و نه به مفهوم ذلّت و خوارى، بلكه مبيّن ايثار و از خودگذشتگى مىباشد كه پرچم خداجوئى و حقپرستى است و اينكه حاكم بلامنازعه گيتى، ديّان امروز و قاضى فرداست و هر چيزى را تحت پيگرد دارد و هيچ ذرّهاى از سمع و نظر او مخفى نمىماند، بنابراين مسئول قصاص زشتىها، ربّالعالمين خواهد بود و پاسخ هر بدى را به موقع خواهد داد.
10- او در كتابش فرمود: بعد از گذشت مقاطعى از زمان، برادرم با آئين جديد مىآيد، كلام او از عالىترين منبع فوقانى بوده و راهش، تضميندهنده به اصول اخلاقى و اعتقادى خواهد بود، او نامهاى مختلف در بالا و پائين دارد.
دشمنان مسيح، اربابان زر و زور و تزوير بودند و همگى با ضميمه كردن علماء دربارى، به مبارزه با او پرداختند و حكم به ارتداد او نمودند و اظهار داشتند كه تعليمات وى، بر خلاف تورات است، امّا پسر مريم، فرياد مىزد كه اين تورات، به تحريف رفته و از مجموع گفتههاى موسىبنعمران، دور شده، پيامبر بزرگوارى مثل موسى كجا و چنين كردار ناصحيح روحانيان يهودى كجا! هرگز موسائيان با قارونيان، دمساز و همآواز نخواهند گشت و حور با ديو، همخانه نمىگردد، امّا چون قيام روحاللّه، بساط بدعتمآب دينفروشان جحودى را برهم مىريخت، در برابرش صفآرائى كردند و او را مورد تعرّض قرار مىدادند.
در خاتمه به نرگس خاتون - مام گرانقدر امام عصر - تهنيت مىگويم كه متّصل به خاندان عيسوى بوده و از خالق بخشنده، عفو باقىمانده از غيبت را مسألت مىنمايم تا هر چه زودتر، چشمان بىفروغ منتظران، به موكب مقتدر بازمانده ختمى مرتبت و يار ناجى مسيحيّت، روشن گردد و تيرگى و تباهى از معيشت عالميان، رخت بربندد و اعتدال در شعاع خورشيد، منتشر شود.
منبع : كتاب باراني در كوير سوخته
اثر : آيت الله سيد حسين كاظميني بروجردي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر